سعدی (قصاید فارسی)/خوشست عمر دریغا که جاودانی نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (قصاید فارسی) (خوشست عمر دریغا که جاودانی نیست) از سعدی |
' |
خوشست عمر دریغا که جاودانی نیست | پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست | |
درخت قد صنوبر خرام انسان را | مدام رونق نوباوهی جوانی نیست | |
گلیست خرم و خندان و تازه و خوشبوی | ولیک امید ثباتش چنانکه دانی نیست | |
دوام پرورش اندر کنار مادر دهر | طمع مکن که درو بوی مهربانی نیست | |
مباش غره و غافل چو میش سر در پیش | که در طبیعت این گرگ گلهبانی نیست | |
چه حاجتست عیان را به استماع بیان؟ | که بیوفایی دور فلک نهانی نیست | |
کدام باد بهاری وزید در آفاق | که باز در عقبش نکبتی خزانی نیست؟ | |
اگر ممالک روی زمین به دست آری | بهای مهلت یک روزه زندگانی نیست | |
دل ای رفیق درین کاروانسرای مبند | که خانه ساختن آیین کاروانی نیست | |
اگر جهان همه کامست و دشمن اندر پی | به دوستی که جهان جای کامرانی نیست | |
چو بتپرست به صورت چنان شدی مشغول | که دیگرت خبر از لذت معانی نیست | |
طریق حق رو و در هر کجا که خواهی باش | که کنج خلوت صاحبدلان مکانی نیست | |
جهان ز دست بدادند دوستان خدای | که پای بند عنا، جز جهان ستانی نیست | |
نگاه دار زبان تا به دوزخت نبرد | که از زبان بتر اندر جهان زیانی نیست | |
عمل بیار و علم بر مکن که مردان را | رهی سلیمتر از کوی بینشانی نیست | |
کف نیاز به درگاه بینیاز برآر | که کار مرد خدا جز خدای خوانی نیست | |
مخور چو بیادبان گاو و تخم کایشان را | امید خرمن و اقبال آن جهانی نیست | |
مکن که حیف بود دوست برخود آزردن | علیالخصوص مر آن دوست را که ثانی نیست | |
چه سود ریزش باران وعظ بر سر خلق | چو مرد را به ارادت صدف دهانی نیست | |
زمین به تیغ بلاغت گرفتهای سعدی | سپاس دار که جز فیض آسمانی نیست | |
بدین صفت که در آفاق صیت شعر تو رفت | نرفت دجله که آبش بدین روانی نیست | |
نه هر که دعوی زورآوری کند با ما | به سر برد، که سعادت به پهلوانی نیست | |
ولی به خواجهی عطار گو، ستایش مشک | مکن که بوی خوش از مشتری نهانی نیست |