ناصر خسرو (قصاید)/اگر بر تن خویش سالار و میرم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ناصر خسرو (قصاید) (اگر بر تن خویش سالار و میرم) از ناصر خسرو |
' |
اگر بر تن خویش سالار و میرم | ملامت همی چون کنی خیر خیرم؟ | |
چه قدرت رود بر تن منت ازان پس؟ | نه من همچو تو بندهی چرخ پیرم | |
اسیرم نکرد این ستمگاره گیتی | چو این آرزو جوی تن گشت اسیرم | |
چو من پادشاه تن خویش گشتم | اگر چند لشکر ندارم امیرم | |
به تاج و سریرند شاهان مشهر | مرا علم دین است تاج و سریرم | |
چو مر جاهلان را، سوی خود نخواند | نه بوی نبید و نه آوای زیرم | |
چه کار است پیش امیرم چو دانم | که گر میر پیشم نخواند نمیرم؟ | |
به چشمم ندارد خطر سفله گیتی | به چشم خردمند ازیرا خطیرم | |
ازان پس که این سفله را آزمودم | به جرش درون نوفتم گر بصیرم | |
حقیر است اگر اردشیر است زی من | امیری که من بر دل او حقیرم | |
به نزدیک من نیست جز ریگ و شوره | اگر نزد او من نه مشکین عبیرم | |
به گاه درشتی درشتم چو سوهان | به هنگام نرمی به نرمیی حریرم | |
چون من دست خویش از طمع پاک شستم | فزونی ازین و ازان چون پذیرم؟ | |
زمن تا کسی پنج و شش برنگیرد | ازو من دو یا سه مثل برنگیرم | |
به جان خردمند خویش است فخرم | شناسند مردان صغیر و کبیرم | |
هم از روی فضل و هم از روی نسبت | زهر عیب پاکیزه چون تازه شیرم | |
به باریک و تاری ره مشکل اندر | چو خورشید روشن به خاطر منیرم | |
نظام سخن را خداوند دو جهان | دل عنصری داد و طبع جریرم | |
ز گردون چو بر نامهی من بتابد | ثنا خواند از چرخ تیر دبیرم | |
تن پاک فرزند آزادگانم | نگفتم که شاپور بن اردشیرم | |
ندانم جزین عیب مر خویشتن را | که بر عهد معروف روز غدیرم | |
بدانست فخرم که جهال امت | بدانند دشمن قلیل و کثیرم | |
وزان گشت تیره دل مرد نادان | کزوی است روشن به جان در ضمیرم | |
زمن سیر گشتند و نشگفت ازیرا | سگ از شیر سیر است و من نره شیرم | |
ازیرا نظیرم همی کس نیابد | که بر راه آن رهبر بینظیرم | |
کنون رهبری کرد خواهند کوران | مرا، زین قبل با فغان و نفیرم | |
چگونه به پیش من آید ضعیفی | که از ننگ او ننگ دارد خمیرم؟ | |
وز امروز او هست بهتر پریرم | وگر او سموم است من زمهریرم | |
نهای آگه ای مانده در چاه تاری | که بر آسمان است در دین مسیرم؟ | |
نه بس فخرم آنک از امام زمانه | سوی عاقلان خراسان سفیرم؟ | |
چو من بر بیان دست خاطر گشادم | خردمند گردن دهد ناگزیرم | |
چو تیر سخن را نهم پر حجت | نشانه شود ناصبی پیش تیرم |