خواجوی کرمانی (غزلیات)/بوقت صبح چو آن سرو سیمتن بنشست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (بوقت صبح چو آن سرو سیمتن بنشست) از خواجوی کرمانی |
' |
بوقت صبح چو آن سرو سیمتن بنشست | ز رشک طلعت او شمع انجمن بنشست | |
فشاند سنبل و چون گل زغنچه رخ بنمود | کشید قامت و چون سرو در چمن بنشست | |
ز برگ لالهی سیراب و شاخ شمشادش | بریخت آب گل و باد نارون بنشست | |
نشست و مشعله از جان بیدلان برخاست | برفت و مشعلهی عمر مرد و زن بنشست | |
بگوی کان مگس عنبرین ببوی نبات | چرا برآن لب لعل شکرشکن بنشست | |
چه خیزدار بنشینی که تا تو خاستهئی | کسی ندید که یکدم خروش من بنشست | |
مگر بروی تو بینم جهان کنون که مرا | چراغ این دل تاریک ممتحن بنشست | |
خبر برید بخسرو که در ره شیرین | غبار هستی فرهاد کوهکن بنشست | |
ز خانه هیچ نخیزد سفر گزین خواجو | که شمع دل بنشاند آنکه در وطن بنشست |