عطار (غزلیات)/ای چو گویی گشته در میدان او
نسخهٔ تاریخ ۶ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۲:۰۴ توسط Rostamfarokhzad (گفتگو | مشارکتها)
' | عطار (غزلیات) (ای چو گویی گشته در میدان او) از عطار |
' |
ای چو گویی گشته در میدان او | تا ابد چون گوی سرگردان او | |
همچو گویی خویشتن تسلیم کن | پس به سر میگرد در میدان او | |
جان اگر زو داری و جانانت اوست | تن فرو ده درخم چوگان او | |
سوز عشقش بس بود در جان تو را | دل منه بر وصل و بر هجران او | |
با وصال و هجر او کاریت نیست | اینت بس یعنی که عشقت زان او | |
این کمالت بس که در وادی عشق | خویش را بینی همی حیران او | |
تو کهای در راه عشقش قطرهای | غرقه در دریای بی پایان او | |
وانگه از هر سوی میپرسی خبر | تا کجا دارد کسی دیوان او | |
تن زن ای عطار و جان پروانه وار | برفشان چون در رسد فرمان او |