مثنوی معنوی/دویدن آن شخص به سوی موسی به زنهار چون از خروس خبر مرگ خود شنید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (دویدن آن شخص به سوی موسی به زنهار چون از خروس خبر مرگ خود شنید) از مولوی |
' |
چون شنید اینها دوان شد تیز و تفت | بر در موسی کلیم الله رفت | |
رو همیمالید در خاک او ز بیم | که مرا فریاد رس زین ای کلیم | |
گفت رو بفروش خود را و بره | چونک استا گشتهای بر جه ز چه | |
بر مسلمانان زیان انداز تو | کیسه و همیانها را کن دوتو | |
من درون خشت دیدم این قضا | که در آیینه عیان شد مر ترا | |
عاقل اول بیند آخر را بدل | اندر آخر بیند از دانش مقل | |
باز زاری کرد کای نیکوخصال | مر مرا در سر مزن در رو ممال | |
از من آن آمد که بودم ناسزا | ناسزایم را تو ده حسن الجزا | |
گفت تیری جست از شست ای پسر | نیست سنت کید آن واپس به سر | |
لیک در خواهم ز نیکوداوری | تا که ایمان آن زمان با خود بری | |
چونک ایمان برده باشی زندهای | چونک با ایمان روی پایندهای | |
هم در آن دم حال بر خواجه بگشت | تا دلش شوریده و آوردند طشت | |
شورش مرگست نه هیضهی طعام | قی چه سودت دارد ای بدبخت خام | |
چار کس بردند تا سوی وثاق | ساق میمالید او بر پشت ساق | |
پند موسی نشنوی شوخی کنی | خویشتن بر تیغ پولادی زنی | |
شرم ناید تیغ را از جان تو | آن تست این ای برادر آن تو |