فروغی بسطامی (غزلیات)/بس که بنشسته تا پر بر تنم پیکان عشق
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (بس که بنشسته تا پر بر تنم پیکان عشق) از فروغی بسطامی |
' |
بس که بنشسته تا پر بر تنم پیکان عشق | طایر پران شدم از ناوک پران عشق | |
نوح را کشتی شکست از لطمهی توفان عشق | کس نیامد بر کنار از بحر بیپایان عشق | |
نعرهی منصورت از هر مو به سر خواهد زدن | گر نهی پای طلب در حلقهی مستان عشق | |
نشهی عشاق را هرگز نمیدانی که چیست | تا ننوشی جرعهای از بادهی رخشان عشق | |
تودهی خاکسترت گوگرد احمر کی شود | تا نسوزد پیکرت بر آتش سوزان عشق | |
گوشهی ابروی معشوقت نیاید در نظر | تا نریزد خونت از شمشیر خونافشان عشق | |
میخورد خون دل و از دیده میریزد برون | هر که را میسازد آن یاقوت لب مهمان عشق | |
فصل گل گر اشک گلگونت ز سر خواهد گذشت | گل به سر خواهی زدن از گلبن بستان عشق | |
گشته ویران خانهام از سیل عشق خانه کن | چشم آبادی مدار از خانمان ویران عشق | |
سر سرگردانی ما را نخواهی یافتن | تا نگردد تارکت گوی خم چوگان عشق | |
یا لبم را میرسانم بر لب میگون دوست | یا سرم را میگذارم بر سر پیمان عشق | |
چون تو خورشیدی نتابیدهست در ایوان حسن | ذرهای چون من نرقصیدهست در میدان عشق | |
همت سلطان عشقم داد طبع شاعری | شاعر سلطان شدم از دولت سلطان عشق | |
ناصرالدین شاه اعظم، کارفرمای ملوک | آن که نافذتر بود فرمانش از فرمان عشق | |
از طبیبان هم فروغی چارهی دردم نشد | جان من بر لب رسید از درد بی درمان عشق |