فروغی بسطامی (غزلیات)/تا دهان او لبالب شد ز نوش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (تا دهان او لبالب شد ز نوش) از فروغی بسطامی |
' |
تا دهان او لبالب شد ز نوش | غنچه را در پوست خون آمد به جوش | |
بزم او بهتر ز گلگشت بهشت | نام او خوش تر ز الهام سروش | |
با غمش تا طاقتی داری بساز | در پیاش تا ممکنت باشد بکوش | |
صید قید او نمییابد خلاص | مست جام او نمیآید به هوش | |
با چنان صورت چسان بندم نظر | با چنین آتش چسان مانم خموش | |
میخرم خار جفایش را به جان | میکشم بار گرانش را به دوش | |
ما و گلزاری که از نیرنگ عشق | گل بود خاموش و بلبل در خروش | |
تا پیامش بشنوی از هر لبی | پنبهی غفلت برون آور ز گوش | |
رهزن آدم شد آن خال سیاه | آه از این گندمنمای جوفروش | |
دوش در خوابش فروغی دیدهایم | تا قیامت سرخوشیم از خواب دوش |