فروغی بسطامی (غزلیات)/دامن کشان شبی گذر افتاد بر منش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (دامن کشان شبی گذر افتاد بر منش) از فروغی بسطامی |
' |
دامن کشان شبی گذر افتاد بر منش | برخاستم چو گرد و نشستم به دامنش | |
شاهان اسیر حلقهی گیسوی پر خمش | شیران شکار شیوهی آهوی پر فنش | |
دل ها شکسته از شکن زلف کافرش | مردان فتاده از نگه مردم افکنش | |
پروانهی حریص چه پروا ز آتشش | دلخستهی فراق چه وحشت ز کشتنش | |
هر کس که دید گوشهی ابروی دوست را | باکی نباشد از دم شمشیر دشمنش | |
آن را که نقش صورت جانان به خاطر است | خاطر نمیکشد به تماشای گلشنش | |
گر بیند آتشین رخ او چشم باغبان | آتش زند به لاله و نسرین و سوسنش | |
تا مرغ دل جدا شد از آن زلف پر شکن | هر لحظه پر زند به هوای نشیمنش | |
دیوانهای که میکشدش تار موی دوست | نتوان نگاه داشت به زنجیر آهنش | |
ماهی که دوش خرمن صبرم به باد داد | امروز برق عشق زد آتش به خرمنش | |
نرم از دعا نشد دل آن ترک لشکری | کاری نکرد هیچ دعایی به جوشنش | |
برداشت بار گردنم از بن به تیغ تیز | یارب که خون من نشود بار گردنش | |
قوت فروغی از لب یاقوت او رسید | تا شاه شد وسیلهی رزق معینش | |
روشن ضمیر ناصردین شه که آفتاب | کسب فروغ میکند از رای روشنش | |
چون زرفشان شود کف گوهر نوال او | ندهد کفاف حاصل دریا و معدنش |