فروغی بسطامی (غزلیات)/جان سپاری به ره غمزهی جانان باید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (جان سپاری به ره غمزهی جانان باید) از فروغی بسطامی |
' |
جان سپاری به ره غمزهی جانان باید | تیرباران قضا را سپر از جان باید | |
بگذر از هر دو جهان گر سر وحدت داری | دامن کفر رها کن گرت ایمان باید | |
از پریشانی اگر جمع نگردد غم نیست | هر که را بویی از آن زلف پریشان باید | |
گریه چون ابر بهاری چه کند گر نکند | هر که را کامی از آن غنچهی خندان باید | |
آن که منع دلم از چاک گریبان تو کرد | خاکش اندر لب و چاکش به گریبان باید | |
چشم من قامت دلجوی تو را میجوید | زان که بر دامن جو سرو خرامان باید | |
عاشقان جز دهنت هیچ نخواهند آری | تشنهکامان تو را چشمهی حیوان باید | |
عکس رخسار تو در چشم من افتاد آری | شمع افروخته را رو به شبستان باید | |
از سر کوی تو حیف است فروغی برود | که گلستان تو را مرغ غزلخ وان باید |