فروغی بسطامی (غزلیات)/دل نداند که فدای سر جانان چه کند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (دل نداند که فدای سر جانان چه کند) از فروغی بسطامی |
' |
دل نداند که فدای سر جانان چه کند | گر فدای سر جانان نکند جان چه کند | |
لب شکر شکنت رونق کوثر بشکست | تا دهان تو به سرچشمهی حیوان چه کند | |
جنبش اهل جنون سلسلهها را بگسست | تا خم طرهی آن سلسله جنبان چه کند | |
گرهی کار مرا دست فلک باز نگرد | تا قوی پنجه آن طرهی پیچان چه کند | |
جمع کردم همه اسباب پریشانی را | تا پریشانی آن زلف پریشان چه کند | |
شام من صبح ز خورشید فروزنده نشد | تا فروغ رخ آن ماه درخشان چه کند | |
رازم از پردهی دل هیچ هویدا نشدهست | تا که غمازی آن غمزهی پنهان چه کند | |
به خضر آب بقا داد و به جمشید شراب | تا به پیمانهی ما ساقی دوران چه کند | |
جنبشی کرد صنوبر که قیامت برخاست | تا سهی قامت آن سرو خرامان چه کند | |
نرگس مست به باغ آمد و پیمانه به دست | تا قدح بخشی آن نرگس فتان چه کند | |
بستههای شکر از هند به ری آمده باز | تا شکر خندهی آن پستهی خندان چه کند | |
صف ترکان ختایی همه آراسته شد | تا صف آرایی آن صف زده مژگان چه کند | |
پایه طبع فروغی ز نهم چرخ گذشت | تا علو نظر همت سلطان چه کند | |
ناصرالدین شه بخشنده که دست کرمش | مینداند که به سرمایهی عمان چه کند |