مثنوی معنوی/صبرکردن لقمان چون دید کی داود حلقهها میساخت از سال کردن با این نیت کی صبر از سال موجب فرج باشد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (صبرکردن لقمان چون دید کی داود حلقهها میساخت از سال کردن با این نیت کی صبر از سال موجب فرج باشد) از مولوی |
' |
رفت لقمان سوی داود صفا | دید کو میکرد ز آهن حلقهها | |
جمله را با همدگر در میفکند | ز آهن پولاد آن شاه بلند | |
صنعت زراد او کم دیده بود | درعجب میماند وسواسش فزود | |
کین چه شاید بود وا پرسم ازو | که چه میسازی ز حلقه تو بتو | |
باز با خود گفت صبر اولیترست | صبر تا مقصود زوتر رهبرست | |
چون نپرسی زودتر کشفت شود | مرغ صبر از جمله پرانتر بود | |
ور بپرسی دیرتر حاصل شود | سهل از بی صبریت مشکل شود | |
چونک لقمان تن بزد هم در زمان | شد تمام از صنعت داود آن | |
پس زره سازید و در پوشید او | پیش لقمان کریم صبرخو | |
گفت این نیکو لباسست ای فتی | درمصاف و جنگ دفع زخم را | |
گفت لقمان صبر هم نیکو دمیست | که پناه و دافع هر جا غمیست | |
صبر را با حق قرین کرد ای فلان | آخر والعصر را آگه بخوان | |
صد هزاران کیمیا حق آفرید | کیمیایی همچو صبر آدم ندید |