فروغی بسطامی (غزلیات)/آشنا خواهی گر ای دل با خود آن بیگانه را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (آشنا خواهی گر ای دل با خود آن بیگانه را) از فروغی بسطامی |
' |
آشنا خواهی گر ای دل با خود آن بیگانه را | اول از بیگانه باید کرد خالی خانه را | |
آشناییهای آن بیگانه پرور بین، که من | میخورم در آشنایی حسرت بیگانه را | |
چشم از آن چشم فسونگر بستن از نامردمیست | واعظ کوته نظر کوته کن این افسانه را | |
گر گریزد عاشق از زاهد عجب نبود، که نیست | الفتی با یکدگر دیوانه و فرزانه را | |
کاش میآمد شبی آن شمع در کاشانهام | تا بسوزانم ز غیرت شمع هر کاشانه را | |
نیم جو شادی در آب و دانهی صیاد نیست | شادمان مرغی که گوید ترک آب و دانه را | |
تا درون آمد غمش، از سینه بیرون شد نفس | نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را | |
در اشکم را عجب نبود اگر لعلش خرید | جوهری داند بهای گوهر یکدانه را | |
بس که دارد نسبتی با گردش چشمان دوست | زان فروغی دوست دارد گردش پیمانه را |