فروغی بسطامی (غزلیات)/من گرفتهام بر کف نقد جان شیرین را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (من گرفتهام بر کف نقد جان شیرین را) از فروغی بسطامی |
' |
من گرفتهام بر کف نقد جان شیرین را | تو نهفته ای در لب خندههای شیرین را | |
من فکندهام در دل عقدههای بیحاصل | تو گشودهای بر رخ طرههای پرچین را | |
من ز دیده میریزم قطرههای گوناگون | تو زشیشه می نوشی بادههای رنگین را | |
تا نشاندهام در دل ساق سرو و سیمینت | چیدهام به هر دستی میوههای سیمین را | |
چون به چهر فشانی چین زلف مشک افشان | کس به هیچ نستاند بار نافهی چین را | |
تا به گوشهی چشمت یک نظر کنم روزی | شب ز گریه تر کردم گوشههای بالین را | |
آتش هوای دل شعله زد ز هر مویم | تا بر آتش افکندی موی عنبر آگین را | |
از رخ عرقناکت پرده را به دور افکن | تا فلک بپوشاند روی ماه و پروین را | |
کارخانهی مانی در زمانه گم گردد | گر ز پرده بنمایی زلف و خال مشکین را | |
با کدام بیگانه تازه آشنا گشتی | کز همین سبب کشتی آشنای دیرین را | |
کشتهی تو در محشر خونبها نمیخواهد | گر به خونش آلایی ساعد بلورین را | |
ای که بر سر از عنبر افسر شهی داری | التفات کن گاهی عاشقان مسکین را | |
گفتهی فروغی را مطرب از نکو خواند | بر سر نشاط آرد شاه ناصرالدین را | |
آن شهی که بگشوده بر سخنوران یک سر | هم سرای احسان را هم لسان تحسین را |