تفاوت میان نسخههای «فرخی سیستانی (قصاید)/تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال|همچو سرمازده با زلزله گشت آب زلال}} | {{ب|تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال|همچو سرمازده با زلزله گشت آب زلال}} | ||
{{ب|باد بر باغ همی عرضه کند زر عیار|ابر بر کوه همی توده کند سیم حلال}} | {{ب|باد بر باغ همی عرضه کند زر عیار|ابر بر کوه همی توده کند سیم حلال}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۰ ژوئن ۲۰۱۲، ساعت ۱۰:۳۰
' | فرخی سیستانی (قصاید) (تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال) از فرخی سیستانی |
' |
تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال | همچو سرمازده با زلزله گشت آب زلال | |
باد بر باغ همی عرضه کند زر عیار | ابر بر کوه همی توده کند سیم حلال | |
هر زمان باغ به زر آب فرو شوید روی | هر زمان کوه به سیماب فرو پوشد یال | |
معدن زاغ شد، آرامگه کبک و تذرو | مسکن شیر شد، آوردگه گور و غزال | |
شیرخواران رزان را ببریدند گلو | تا رزان تافته گشتند و بگشتند از حال | |
خونهاشان به تعصب بکشیدند به جهد | ساختند از پی هر قطره حصاری ز سفال | |
هر حصاری که از آن خونها پرگشت همی | مهر کردند و سپردند به دست مه و سال | |
چون کسی کینه ز خونریز رزان بازنخواست | خونشان گشت به نزدیک خردمند حلال | |
گر حلالست حلالیست کز آن نیست گزیر | ور حرامست حرامیست کزو نیست وبال | |
گر حرامست از آنست که خونیست نه حق | حق آن خون به مغنی برسانیم از مال | |
ما به شادی همه گوییم کهای رود به موی | ما به پدرام همیگوییم ای زیر بنال | |
مطربان طرب انگیز نوازنده نوا | ما نوازندهی مدح ملک خوب خصال | |
فخر دولت که دول بر در او جوید جای | بوالمظفر که ظفر بر در او یابد هال | |
خسرو شیردل پیلتن دریا دست | شاه گرد افکن لشکر شکن دشمن مال | |
آنکه با همت او چرخ برین همچو زمین | آنکه با هیبت او شیر عرین همچو شکال | |
ای نه جمشید و به صدر اندر جمشید سیر | ای نه خورشید و به بزم اندر خورشید فعال | |
هیچ سایل نکند از تو سالی که نه زود | سوی او سیمی تازان نشود پیش سال | |
گر به نالی بر، تیغت بنگارند به موی | سایه اندر فکند بر سر پیل آن یک نال | |
زیر آن سایه به آب اندر اگر برگذرد | همچنان خیش ز مه ریزه شود ماهی وال | |
مرغزاری که فسیله گه اسبان تو گشت | شیر کانجا برسد خرد بخاید چنگال | |
گوسفندی که رخ از داغ تو آراسته کرد | اژدها بالش و بالین کندش از دنبال | |
تا خبر شد سوی سیمرغ که بازان ترا | از ادیمست به پای اندر بر بسته دوال | |
رشک آن را که به بازان تو مانند شود | بست بر پای دوالی و بر او گشت وبال | |
وقت پروازش بر پای دوال اندر ماند | زان مر او را نتوان دید که بستهستش بال | |
ای امیری که ترا دهر نپرورده قرین | ای سواری که ترا دیده ندیدهست همال | |
من ثناگوی و تو زیبای ثنایی و به فخر | هر زمان سر بفرازم به میان امثال | |
ای امیری که ترا دهر شرف داد و نداد | جز به تو مملکت و عزت و اقبال و جلال | |
مدح تو هر که چو من گفت زتو یافت نوا | ای که از جود تو باشند جهانی به نوال | |
زیبد ار من به مدیح تو ملک فخر کنم | خاطر اندر خور وصف تو رسانم به کمال | |
کاندر آن روز که من مدح تو آغاز کنم | آفتاب از سر من میل نگیرد به زوال | |
ملکا اسب تو و زر تو و خلعت تو | بنده را نزد اخلا بفزودهست جلال | |
آن کمیت گهری را که تو دادی به رهی | جز به شش میخ ورا نعل نبندد نعال | |
از بر سنگ ورا راند نیارم که همی | سنگ زیر سم او ریزه شود چون صلصال | |
گویی او بور سمندست و منم بیژن گیو | گویی او رخش بزرگست و منم رستم زال | |
تا چو جعد صنمان دایرهگون باشد جیم | تا چو پشت شمنان پشت بخم باشد دال | |
تا چو آدینه به سر برده شد آید شنبه | تا چو ماه رمضان بگذرد آید شوال | |
شاد باش ای ملک پاکدل پاک گهر | کام ران ای ملک نیکخوی نیکخصال | |
مهرگان جشن فریدون ملک فرخ باد | بر تو ای همچو فریدون ملک فرخ فال | |
دولت و ملک تو پاینده و تا هست جهان | به جهان دولت و ملک تو مبیناد زوال | |
اختر بخت تو مسعود ونیاید هرگز | اختر بخت بداندیش تو بیرون ز وبال | |
به جهان بادی پیوسته و از دور فلک | بهرهی تو طرب و بهر بداندیش ملال |