تفاوت میان نسخههای «فرخی سیستانی (قصاید)/به جان تو که نیارم تمام کرد نگاه»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|به جان تو که نیارم تمام کرد نگاه|ز بیم چشم رسیدن بدان دو چشم سیاه}} | {{ب|به جان تو که نیارم تمام کرد نگاه|ز بیم چشم رسیدن بدان دو چشم سیاه}} | ||
{{ب|از آنکه نرگس لختی به چشم تو ماند|دلم به نرگس بر شیفته شدهست و تباه}} | {{ب|از آنکه نرگس لختی به چشم تو ماند|دلم به نرگس بر شیفته شدهست و تباه}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۰ ژوئن ۲۰۱۲، ساعت ۱۰:۰۱
' | فرخی سیستانی (قصاید) (به جان تو که نیارم تمام کرد نگاه) از فرخی سیستانی |
' |
به جان تو که نیارم تمام کرد نگاه | ز بیم چشم رسیدن بدان دو چشم سیاه | |
از آنکه نرگس لختی به چشم تو ماند | دلم به نرگس بر شیفته شدهست و تباه | |
به روی و بالا ماهی و سروی و نبود | بدان بلندی سرو و بدین تمامی ماه | |
به باغ سرو سوی قامت تو کرد نظر | ز چرخ ماه سوی چهرهی تو کرد نگاه | |
ز رشک چهرهی تو ماه تیره گشت و خجل | ز شرم قامت تو سرو کوژ گشت و دو تاه | |
چراغ و شمع سپاهی و بر تو گرد شدهست | ز نیکویی و ملاحت هزارگونه سپاه | |
به مجلس اندر تا ایستادهای دل من | همیطپد که مگر مانده گردی ای دلخواه | |
نه رنج تو بپسندم نه از تو بشکیبم | در این تفکر گم گشتهام میان دو راه | |
ز گمرهی به ره آیم چو باز پردازم | به مدح خواجهی سید وزیر زادهی شاه | |
ابوالحسن علی فضل احمد آنکه ز خلق | مقدمست به فضل و مقدمست به جاه | |
بدو بنازد مجلس بدو بنازد صدر | بدو بنازد تخت و بدو بنازد گاه | |
به چشم همتش ار سوی آسمان نگری | یکی مغاک نماید سپاه و ژرف چو چاه | |
به رای و حزم جهان را نگاه تاند داشت | ولی نتاند دینار خویش داشت نگاه | |
چرا نتاند، تاند من این غلط گفتم | بدین عقوبت واجب شود معاذالله | |
نه هر که چیزی نکند از آن همینکند | که دست طاقتش از علم آن بود کوتاه | |
چرا نگویم کو را سخا همیگوید | که نام خویش بیفزای و مال خویش بکاه | |
کسی که نام و بزرگی طلب کند نشگفت | که کوه زر به بر چشم او نماید کاه | |
به خاصه آنکه به اصل و هنر چو خواجه بود | نگاه کن که نیایی شبیهش از اشباه | |
همه بزرگان کاندر زمین ایرانند | به آستانهی او بر زمین نهاده جباه | |
به همت و به سخا و به هیبت و به سخن | به مردمی که چنو آفریده نیست اله | |
به نیم خدمت بخشد هزار پاداشن | به صد گنه نگراید به نیم بادافراه | |
خدای در سر او همتی نهاده بزرگ | از آسمان و زمین مهتر و فزون صد راه | |
بسا کسا که گنه کرد و هیچ عذر نداشت | دل کریمش از آن کس نجست عذر گناه | |
در این دو مه که من اینجا مقیمم از کف او | به کام دل برسیدند زایری پنجاه | |
یکی منم که چنان آمدم مثل بر او | که کرد بیبنه آید هزیمت از بنگاه | |
کنون چنان شدم از بر او کجا تن من | به ناز پوشد توزی و صدرهی دیباه | |
به صره زر به هم کردم و به بدره درم | همیروم که کنم خلق را ازین آگاه | |
به راه منزل من گر رباط ویران بود | کنون ستارهی خورشید باشدم خرگاه | |
چنین کنند بزرگان، ز نیست هست کنند | بلی، ولیکن نه هر بزرگ و نه هر گاه | |
همیشه تا نبود خوبکار چون بدکار | چنان کجا نبود نیکخواه چون بدخواه | |
همیشه تا به شرف باز برتر از گنجشگ | چنان کجا هنر شیر برتر از روباه | |
جهان متابع او باد و روزگار مطیع | خدای ناصر او باد و بخت نیک پناه | |
به نیکنامی اندر جهان زیاد و مباد | بجز به نیکی نام نکوش در افواه |