تفاوت میان نسخههای «خاقانی (قصاید)/تا خیال کعبه نقش دیدهی جان دیدهاند»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|تا خیال کعبه نقش دیدهی جان دیدهاند|دیده را از شوق کعبه زمزم افشان دیدهاند}} | {{ب|تا خیال کعبه نقش دیدهی جان دیدهاند|دیده را از شوق کعبه زمزم افشان دیدهاند}} | ||
{{ب|عشق برکرده به مکه آتشی کز شرق و غرب|کعبه را هر هفت کردهی هفت مردان دیدهاند}} | {{ب|عشق برکرده به مکه آتشی کز شرق و غرب|کعبه را هر هفت کردهی هفت مردان دیدهاند}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۱۸:۵۵
' | خاقانی (قصاید) (تا خیال کعبه نقش دیدهی جان دیدهاند) از خاقانی |
' |
تا خیال کعبه نقش دیدهی جان دیدهاند | دیده را از شوق کعبه زمزم افشان دیدهاند | |
عشق برکرده به مکه آتشی کز شرق و غرب | کعبه را هر هفت کردهی هفت مردان دیدهاند | |
هم بر آن آتش ز هند و چین و بغداد آمده | ماه ذی القعده به روی دجله تابان دیدهاند | |
ماه نو را نیمهی قندیل عیسی یافته | دجله را پر حلقهی زنجیر مطران دیدهاند | |
بر سر دجله گذشته تا مداین خضروار | قصر کسری و زیارتگاه سلمان دیدهاند | |
طاق ایوان جهانگیر و وثاق پیر زن | از نکونامی طراز فرش ایوان دیدهاند | |
از تحیر گشته چون زنجیر پیچان کان زمان | بر در ایوان نه زنجیر و نه دربان دیدهاند | |
تاجدارش رفته و دندانههای قصر شاه | بر سر دندانههای تاج گریان دیدهاند | |
رانده ز آنجا تا به خاک حله و آب فرات | موقف الشمس و مقام شیر یزدان دیدهاند | |
پس به کوفه مشهد پاک امیر النحل را | همچو جیش نحل جوش انسی و جان دیدهاند | |
بس پلنگان گوزن افکن که چون شاخ گوزن | پشت خم در خدمت آن شیر مردان دیدهاند | |
در تنور آنجای طوفان دیده اندر چشم و دل | هم تنور غصه هم طوفان احزان دیدهاند | |
رانده از رحبه دواسبه تا مناره یکسره | از سم گوران سر شیران هراسان دیدهاند | |
بختیان چون نوعروسان پای کوبان در سماع | اختران شب پلاس و چرخ کوهان دیدهاند | |
شب طلاق خواب داده دیده بانان بصر | تا شکر ریز عروسان بیابان دیدهاند | |
روزها کم خور چو شبها نو عروسان در زفاف | زقههاشان از درای مطرب الحان دیدهاند | |
حلههاشان از پلاس و گیسوانشان از مهار | پارهها خلخال و مشاطه شتربان دیدهاند | |
در زناشوئی شده سنگ و قدمشان لاجرم | سنگ را از خون بکری رنگ مرجان دیدهاند | |
سرخ رویانی چو می بی می همه مست خراب | بر هم افتاده چو میگون لعل جانان دیدهاند | |
پختگان چون بختیان افتان و خیزان مست شوق | نی نشانی از می و ساقی و میدان دیدهاند | |
وان کژاوه چیست میزان دو کفه باردار | باز جوزایی دو کفه شکل میزان دیدهاند | |
بارداری چون فلک خوش رو مه و خور در شکم | وز دو سو چون مشرفین او را دو زهدان دیدهاند | |
چون دو دست اندر تیمم یک به دیگر متصل | در یکی محمل دو تن هم پای و هم ران دیدهاند | |
جبرئیل استاده چون اعرابی اشتر سوار | وز پی حاجش دلیل ره فراوان دیدهاند | |
بادیه بحر است و بختی کشتی و اعراب موج | واقصه سرحد بحر و مکه پایان دادهاند | |
دست بالا همت مردم که کرده زیر پای | پای شیبی کان عقوبت گاه شیطان دیدهاند | |
بادیه چون غمزهی ترکان سنان دار از عرب | جای خون ریزان چو نرگس زار نیسان دیدهاند | |
بهر دفع درد چشم رهروان ز آب و گیاش | شیر مادر دختر و گشنیز پستان دیدهاند | |
از گلاب ژاله و کافور صبحش در سموم | خیش خانه کسری و سرداب خاقان دیدهاند | |
دایرهی افلاک را بالای صحن بادیه | کم ز جزم نحویان بر حرف قرآن دیدهاند | |
بادیه باغ بهشت و بر سر خوانهای حاج | پر طاووس بهشتی را مگس ران دیدهاند | |
وز طناب خیمهها بر گرد لشکرگاه حاج | صد هزار اشکال اقلیدس به برهان دیدهاند | |
قاع صفصف دیده وصف صف سپهداران حاج | کوس را از زیر دستان زیر و دستان دیدهاند | |
چار صفهای ملک در صفههای نه فلک | بر زباله جای استسقای باران دیدهاند | |
بر سر چاه شقوق از تشنگان صف صف چنانک | پیش یوسف گرسنه چشمان کنعان دیدهاند | |
گرم گاهی کفتاب استاده در قلب اسد | سنگ و ریگ ثعلبیه بید و ریحان دیدهاند | |
تیره چشمان روان ریگ روان را در زرور | شاف شافی هم ز حصرم هم زرمان دیدهاند | |
از پی حج در چنین روزی ز پانصد سال باز | بر در فید آسمان را منقطع سان دیدهاند | |
من به دور مقتفی دیدم به دی مه بادیه | کاندر او ز آب و گیا قحط فراوان دیدهاند | |
پس به عهد مستضی امسال دیدم در تموز | کز تیمم گاه صد نیلوفرستان دیدهاند | |
از سحاب فضل و اشک حاج و آب شعر من | برکها را برکههای بحر عمان دیدهاند | |
کوه محروق آنکه همچون زربه شفشاهنگ در | دیو را زو در شکنجهی حبس خذلان دیدهاند | |
از دم پاکان که بنشاندی چراغ آسمان | ناف باحورا به حاجر ماه آبان دیدهاند | |
وز پی خضر و پر روح القدس چون خط دوست | در سمیرا سدره بر جای مغیلان دیدهاند | |
ز آب شور نقره و ریگ عسیله ز اعتقاد | سالکان از نقره کان و از عسل شان دیدهاند | |
از بسی پر ملک گسترده زیر پای حاج | حاج زیر پای فرش سندس الوان دیدهاند | |
سبزی برگ حنا در پای دیده لیک ز اشک | سرخی رنگ حنا در نوک مژگان دیدهاند | |
خهخه آن ماه نو ذیالحجه کز وادی العروس | چون خم تاج عروسان از شبستان دیدهاند | |
ماه نو در سایهی ابر کبوتر فام راست | جون سحای نامه یا چون عین عنوان دیدهاند | |
ز آب و خاک سارقیه صفینه پیش چشم | بس دواء المسک و تریافاکه اخوان دیدهاند | |
در میان سنگلاخ مسلخ و عمره ز شوق | خار و حنظل گل شکرهای صفاهان دیدهاند | |
دشت محرم صحن محشر گشته وز لبیک خلق | نفخهی صور اندر این پیروزه پنگان دیدهاند | |
از نشاط کعبه در شیر ز قوم احرامیان | شیرهی بستان قرین شیر پستان دیدهاند | |
شیر زدگان امید و سینه رنجوران عشق | در زقومش هم دو پستان هم سپستان دیدهاند | |
زندگان کشته نفس آنجا کفن بر سرکشان | زعفران رخ حنوط نفس ایشان دیدهاند | |
شیر مردان چون گوزنان هوی هوی اندر دهان | از هو الله بر خدنگ آه پیکان دیدهاند | |
بر در امیدشان قفل از فقل حسبی زده | تا ز دندانه کلیدش سین سبحان دیدهاند | |
آمده تانخلهی محمود در راه از نشاط | حنظل مخروط را نارنج گیلان دیدهاند | |
جمله در غرقاب اشک و کرده هم سیراب از اشک | خاک غرقاب مصحف را که عطشان دیدهاند |