تفاوت میان نسخههای «دیوان شمس/مسلمانان مسلمانان مرا ترکی است یغمایی»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|مسلمانان مسلمانان مرا ترکی است یغمایی|که او صفهای شیران را بدراند به تنهایی}} | {{ب|مسلمانان مسلمانان مرا ترکی است یغمایی|که او صفهای شیران را بدراند به تنهایی}} | ||
{{ب|کمان را چون بجنباند بلرزد آسمان را دل|فروافتد ز بیم او مه و زهره ز بالایی}} | {{ب|کمان را چون بجنباند بلرزد آسمان را دل|فروافتد ز بیم او مه و زهره ز بالایی}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۴ مارس ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۰۰
' | دیوان شمس (غزلیات) (مسلمانان مسلمانان مرا ترکی است یغمایی) از مولوی |
' |
مسلمانان مسلمانان مرا ترکی است یغمایی | که او صفهای شیران را بدراند به تنهایی | |
کمان را چون بجنباند بلرزد آسمان را دل | فروافتد ز بیم او مه و زهره ز بالایی | |
به پیش خلق نامش عشق و پیش من بلای جان | بلا و محنتی شیرین که جز با وی نیاسایی | |
چو او رخسار بنماید نماند کفر و تاریکی | چو جعد خویش بگشاید نه دین ماند نه ترسایی | |
مرا غیرت همیگوید خموش ار جانت میباید | ز جان خویش بیزارم اگر دارد شکیبایی | |
ندارد چاره دیوانه بجز زنجیر خاییدن | حلالستت حلالستت اگر زنجیر میخایی | |
بگو اسرار ای مجنون ز هشیاران چه میترسی | قبا بشکاف ای گردون قیامت را چه میپایی | |
وگر پرواز عشق تو در این عالم نمیگنجد | به سوی قاف قربت پر که سیمرغی و عنقایی | |
اگر خواهی که حق گویم به من ده ساغر مردی | وگر خواهی که ره بینم درآ ای چشم و بینایی | |
در آتش بایدت بودن همه تن همچو خورشیدی | اگر خواهی که عالم را ضیا و نور افزایی | |
گدازان بایدت بودن چو قرص ماه اگر خواهی | که از خورشید خورشیدان تو را باشد پذیرایی | |
اگر دلگیر شد خانه نه پاگیر است برجه رو | وگر نازک دلی منشین بر گیجان سودایی | |
گهی سودای فاسد بین زمانی فاسد سودا | گهی گم شو از این هر دو اگر همخرقه مایی | |
به ترک ترک اولیتر سیه رویان هندو را | که ترکان راست جانبازی و هندو راست لالایی | |
منم باری بحمدالله غلام ترک همچون مه | که مه رویان گردونی از او دارند زیبایی | |
دهان عشق میخندد که نامش ترک گفتم من | خود این او میدمد در ما که ما ناییم و او نایی | |
چه نالد نای بیچاره جز آنک دردمد نایی | ببین نیهای اشکسته به گورستان چو میآیی | |
بمانده از دم نایی نه جان مانده نه گویایی | زبان حالشان گوید که رفت از ما من و مایی | |
هلا بس کن هلا بس کن منه هیزم بر این آتش | که میترسم که این آتش بگیرد راه بالایی |