تفاوت میان نسخههای «نظامی (هفت پیکر)/چون به تثلیث مشتری و زحل»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|چون به تثلیث مشتری و زحل|شاه انجم ز حوت شد به حمل}} | {{ب|چون به تثلیث مشتری و زحل|شاه انجم ز حوت شد به حمل}} | ||
{{ب|سبزه خضر وش جوانی یافت|چشمهی آب زندگانی یافت}} | {{ب|سبزه خضر وش جوانی یافت|چشمهی آب زندگانی یافت}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۰ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۶:۴۹
' | نظامی (هفت پیکر) (چون به تثلیث مشتری و زحل) از نظامی |
' |
چون به تثلیث مشتری و زحل | شاه انجم ز حوت شد به حمل | |
سبزه خضر وش جوانی یافت | چشمهی آب زندگانی یافت | |
ناف هر چشمه رود نیلی شد | هر سبیلی به سلسبیلی شد | |
مشک برگشت خاک عودی پوش | نافه خر گشت باد نافه فروش | |
اعتدال هوای نوروزی | راست رو شد به عالم افروزی | |
باد نوروزی از قباله نو | با ریاحین نهاد جان به گرو | |
رستنی سر برون زد از دل خاک | زنگ خورشید گشت از آینه پاک | |
شبنم از دامن اثیر نشست | گرمی اندام زمهریر شکست | |
برف کافوری از گریوه کوه | رود را زاب دیده داد شکوه | |
سبزه گوهر زدود بینش را | داد سرسبزی آفرینش را | |
نرگستر به چشم خواب آلود | هر کرا چشم بود خواب ربود | |
باد صبح از نسیم نافه گشای | بر سواد بنفشه غالیه سای | |
سرو کز سایه بادبانه زده | جعد شمشاد را به شانه زده | |
چشم نیلوفر از شکنجهی خواب | جان در انداخته به قلعهی آب | |
غنچههای نو از شکوفه شاخ | کرده للوا چو برگ لاله فراخ | |
سوسن از بهر تاج نرگس مست | شوشه زر نهاده بر کف دست | |
از شمایل شمامههای بهار | بیقیامت ستاره کرده نثار | |
شنبلید سرشک در دیده | زعفران خورده باز خندیده | |
کاتب الوحی گل به آب حیات | بر شقایق به خون نوشته برات | |
برگ نسرین به گوهر آمودن | شاخ سوسن به توتیا سودن | |
جعد بر جعد بسته مرزنگوش | دیلم آسا فکنده بر سر دوش | |
گشته هم برگ و هم گیا راضی | این به مقراضه آن به مقراضی | |
سنبل از خوشهای مشگ انگیز | برقرنفل گشاده عطسهی تیز | |
داده خیری به شرط هم عهدی | یاسمن را خط ولیعهدی | |
بوی سیسنبر از حرارت خویش | عقرب چرخ را گداخته نیش | |
غنچه با چشم گاو چشم به ناز | مرغ با گوش پیلگوش به راز | |
گل کافور بوی مشک نسیم | چون بناگوش یار در زر و سیم | |
مشک بید از درخت عود نشان | گاه کافور و گاه مشک فشان | |
ارغوان و سمن برابر دید | رایتی برکشیده سرخ و سپید | |
ز آفت بید برگ بادخزان | شاخ پر برگ بید دست گزان | |
گل کمر بسته در شهنشاهی | خاک چون باد در هوا خواهی | |
بلبل آواز برکشیده چو کوس | همه شب تا به وقت بانگ خروس | |
سرخ گل را به سبز میدانی | پنج نوبت زنان به سلطانی | |
برسر سرو بانگ فاختگان | چون طرب رود دلنواختگان | |
نای قمری به ناله سحری | خنده برده ز کام کبک دری | |
بانگ دراج بر حوالی کشت | کرده تقطیع بیتهای بهشت | |
زند باف از بهشت نامه زند | در شب آورد و خواند حرفی چند | |
عندلیب از نوای تیز آهنگ | گشته باریک چون بریشم چنگ | |
باغ چون لوح نقشبند شده | مرغ و ماهی نشاطمند شده | |
شاه بهرام در چنین روزی | کرد شاهانه مجلس افروزی | |
از نمودار هفت گنبد خویش | گنبدی ز آسمان فراخته بیش | |
چاربندی رسید پیکی چست | راه شش طاق هفت گنبد جست | |
چون درآمد در آن بهشتی کاخ | شد دلش چون در بهشت فراخ | |
کرد بر خسروآفرین دراز | کافرین کرده بود برد نماز | |
گفت باز از نگارخانه چین | جوش لشگر گرفت روی زمین | |
ماند پیمان شاه را فغفور | شد دگر ره ز نیک عهدی دور | |
چینیان را وفا نباشد و عهد | زهرناک اندرون و بیرون شهد | |
لشگری تیغ برکشیده به اوج | تا به جیحون رسیده موج به موج | |
سیلی آمد گرفت صحرائی | هر نهنگی درو چو دریائی | |
گر شه این شغل را بدارد پاس | چینیان خون ما خورند به طاس | |
شه چو از فتنه یافت آگاهی | در بلا دید عافیت خواهی | |
پیشتر زانکه در سرآید دام | دامن از می کشید و دست از جام | |
رای آن زد که از کفایت و رای | خصم را چون به سر درارد پای | |
جز به گنج و سپه ندید پناه | کالت نصرت است گنج و سپاه | |
چون سپه باز جست پنج ندید | چون به گنجینه رفت گنج ندید | |
هم تهی دید گنج آکنده | هم سلیح و سپه پراکنده | |
ماند عاجز چو شیر بی دندان | طوق زنجیر و مملکت زندان | |
شه شنیدم که داشت دستوری | ناخدا ترسی از خدا دوری | |
نام خود کرده زان جریده که خواست | راست روشن ولی نه روشن و راست | |
روشن و راستیش بس باریک | راستی کوژ و روشنی تاریک | |
داده شه را به نام نیک غرور | واو ز تعلیق نیکنامی دور | |
تا وزارت به حکم نرسی بود | در وزارت خدای ترسی بود | |
راست روشن چو زو وزارت برد | راستیها و روشنیها مرد | |
شه چو مشغول شد به نوش و به ناز | او به بیداد کرد دست دراز | |
فتنه میساخت مصلحت میسوخت | ملک میجست و مال میاندوخت | |
نایب شاه را به زر و به زیب | داد بر کیمیای فتنه فریب | |
گفت خلق آرزو طلب شدهاند | شوخ و گستاخ و بیادب شدهاند | |
نعمت ما ز راه سیریشان | داده در کار ما دلیریشان | |
گر نمالیمشان به رأی و به هوش | ملک را چشم بد بمالد گوش | |
مردمانی بدند و بد گهرند | یوسفانی ز گرگ و سگ بترند | |
گرگ را گرگ بند باید کرد | رقص روباه چند باید کرد | |
خاکیانی که زاده ز میند | ددگانی به صورت آدمیند | |
ددگان بر وفا نظر ننهند | حکم را جز به تیغ سرننهند | |
خوانده باشی ز درس غمزدگان | که سیاوش چه دید از ددگان | |
جاه جمشید خوار چون کردند | سر دارا به دار چون کردند | |
مالشان حوضه است و ایشان سیر | گندد آب را به حوض ماند دیر | |
آب کز خاک تیرهفش گردد | هم به تدبیر خاک خوش گردد | |
شاه اگر مست خصم هشیارست | شحنه گر خفته دزد بیدارست | |
چون سیاست زیاد شاه شود | پادشاهی برو تباه شود | |
از شهی کو سیاست انگیزد | دشمن و دیو هر دو بگریزد | |
دیو باشد رعیت گستاخ | چون گذاری نهند پای فراخ | |
جهد آن کن که از سیاست خویش | نشکنی رونق ریاست خویش | |
نفریبی به آشنائی کس | کس خود تیغ خودشناسی و بس | |
شه به امید ماست باده پرست | من قلم دارم و تو تیغ به دست | |
از تو قهر آید و زمن تدبیر | هر که گویم گرفتنی است بگیر | |
محتشم را به مال مالش کن | بیدرم را به خون سگالش کن | |
نیک و بد هر دو هست بر تو حلال | از بدان جان ستان ز نیکان مال | |
خوار کن خلق را به جاه و به چیز | تا بمانی به چشم خلق عزیز | |
چون رعیت زبون و خوار بود | ملک پیوسته برقرار بود | |
نایب شه ز روی سرمستی | کرد با او به جور همدستی | |
به جفائی که او نمودش راه | جور میکرد بر رعیت شاه | |
تا به حدی که خواری از حد برد | هیچکس را به هیچ کس نشمرد | |
در ستمکارگی پی افشردند | میگرفتند و خانه میبردند | |
در ده و شهر جز نفیر نبود | سخنی جز گرفت و گیر نبود | |
تا در آن مملک به اندک سال | هیچکس را نه ملک ماند و نه مال | |
همه را راست روشن از کم و بیش | راست و روشن ستد به رشوت خویش | |
از زر و گوهر و غلام و کنیز | در ولایت نماند کس را چیز | |
اوفتاد از کمی نه از بیشی | محتشمتر کسی به درویشی | |
خانهداران ز جور خانه بران | خانه خویش مانده بر دگران | |
شهری و لشگری ز جان بستوه | همه آواره گشته کوه به کوه | |
در نواحی نه گاو ماند و نه کشت | دخل را کس فذالکی ننوشت | |
چون ولایت خراب شد حالی | دخل شاه از خزانه شد خالی | |
جز وزیری که خانه بودش و گنج | حاصل کس نبود جز غم و رنج | |
شاه را چون به ساز کردن جنگ | گنج و لشگر نبود شد دلتنگ | |
منهیان را یکان یکان به درست | یک به یک حال آن خرابی جست | |
کس ز بیم وزیر عالم سوز | آنچه شب رفت و انگفت به روز | |
هرکسی عذری از دروغ انگیخت | کاین تهی دست گشت و آن بگریخت | |
بر زمین هیچ دخل و دانه نماند | لاجرم گنج در خزانه نماند | |
شد ز بی مکسبی و بی مالی | ملک شه از مدیان خالی | |
شه چو شفقت برد فراز آیند | بر عملهای خویش باز آیند | |
شاه را آن بهانه سیر نکرد | لیک بی وقت جنگ شیر نکرد | |
از بد گنبد جفا پیشه | کرد چندانکه باید اندیشه | |
ره به سامان کار خویش نبرد | جهد خود با زمانه پیش نبرد |