تفاوت میان نسخههای «نظامی (هفت پیکر)/چون برآمد ز ماه تا ماهی»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|چون برآمد ز ماه تا ماهی|نام بهرام در شهنشاهی}} | {{ب|چون برآمد ز ماه تا ماهی|نام بهرام در شهنشاهی}} | ||
{{ب|دل قوی شد بزرگواران را|زنده شد نام نامداران را}} | {{ب|دل قوی شد بزرگواران را|زنده شد نام نامداران را}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۰ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۶:۴۶
' | نظامی (هفت پیکر) (چون برآمد ز ماه تا ماهی) از نظامی |
' |
چون برآمد ز ماه تا ماهی | نام بهرام در شهنشاهی | |
دل قوی شد بزرگواران را | زنده شد نام نامداران را | |
زرد گوشان به گوشهها مردند | سر به آب سیه فرو بردند | |
بود پیری بزرگ نرسی نام | هم لقب با برادر بهرام | |
هم قوی رأی و هم تمام اندیش | کارها را شناخته پس و پیش | |
نسلش از نسل شاه دارا بود | وین نه پنهان که آشکارا بود | |
شاه ازو یک زمان نبودی دور | شاه را هم رفیق و هم مستور | |
سه پسر داشت اوی و هر پسری | بسر خویش عالم هنری | |
آنکه مه بود ازان سه فرزندش | نام کرده پدر زراوندش | |
شه عیارش یکی به صد کرده | موبد موبدان خود کرده | |
غایت اندیش بود و راهشناس | پارسائیش را نبود قیاس | |
وان دگر مشرف ممالک بود | باج خواه همه مسالک بود | |
کرده شاه از درستی قلمش | نافذالامر جمله عجمش | |
وآن سه دیگر به شغل شهر و سپاه | نایب خاصتر به حضرت شاه | |
شه برایشان عمل رها کرده | عاملان با عمل وفاکرده | |
او همه شب به باده بزم افروز | عاملانش به کار خود همه روز | |
آسیاوار گرد خود میتاخت | هرچه اندوخت باز میانداخت | |
گرد عالم شد این حکایت فاش | تیز شد تیشهها ز بهر تراش | |
گفت هرکس که مست شد بهرام | دین به دینار داد و تیغ به جام | |
با حریفان به می در افتاده است | حاصلش باد و خوردنش باده است | |
هرکسی را بران طمع برخاست | که شود کار ملک بر وی راست | |
خان خانان روانه گشت ز چین | تا شود خانه گیر شاه زمین | |
در رکابش چو اژدهای دمان | بود سیصدهزار سخت کمان | |
ستد از نایبان شاه به قهر | جمله ملک ماوراء النهر | |
زاب جیحون گذشت و آمد تیز | در خراسان فکند رستاخیز | |
شه چو زان ترکتاز یافت خبر | اعتمادی ندید بر لشگر | |
همه را دید دست پرور ناز | دست از آیین جنگ داشته باز | |
وانک بودند سروران سپاه | یکدلیشان نبود در حق شاه | |
هریکی در نهفتهای نورد | پیشرو کرده سوی خاقان مرد | |
طبع با شاه خویش بد کرده | چاره ملک و مال خود کرده | |
گفته ما بنده نیکخواه توایم | قصد ره کن که خاک راه توایم | |
شاه عالم توئی به ما به خرام | پاشاهی نیاید از بهرام | |
تیغ اگر بایدت در او آریم | ورنه بندش کنیم و بسپاریم | |
منهیی زانکه نامه داند خواند | این سخن را به سمع شاه رساند | |
شاه از ایرانیان طمع برداشت | مملکت را به نایبان بگذاشت | |
خویشتن رفت و روی پنهان کرد | با چنان حربه حرب نتوان کرد | |
در جهان گرم شد که شاه جهان | روی کرد از سپاه و ملک نهان | |
مرد خاقان نبود و لشگر او | به هزیمت گریخت از بر او | |
چون به خاقان رسید پیک درود | که شه آمد ز تخت خویش فرود | |
از کلاه و کمر تو داری بخت | پای درنه نه تاجمان و نه تخت | |
خان خانان چو گوش کرد پیام | کز جهان ناپدید شد بهرام | |
داشت از تیغ و تیغ بازی دست | فارغانه به رود و باده نشست | |
غم دشمن نخورد و می میخورد | کارهای نکردنی میکرد | |
آنچه از خصم خویش نپسندید | کرد تا خصم او بر او خندید | |
شاه بهرام روز و شب به شکار | قاصدانش روانه بر سر کار | |
از سپهدار چین خبر میجست | تا خبر داد قاصدش به درست | |
کو ز شاه ایمن است و فارغ بال | شاه را سخت فرخ آمد فال | |
زانهمه لشگرش به گاه بسیچ | بود سیصد سوار و دیگر هیچ | |
هریکی دیده و آزموده به جنگ | بر زمین اژدها در آب نهنگ | |
همه یکدل چو نار صد دانه | گرچه صد دانه از یکی خانه | |
شاه با خصم حقه سازی کرد | مهره پنهان و مهره بازی کرد | |
آتشی خواست خصم دودش داد | خواب خرگوش داد و زودش داد | |
تیر خوش کرد بر نشانه او | کاگهی داشت از فسانه او | |
بر سرش ناگهان شبیخون برد | گرد بالای هفت گردون برد | |
در شبی تیره کز سیهکاری | کرد با چشمها سیهماری | |
شبی از پیش برگرفته چراغ | کوه و صحرا سیهتر از پر زاغ | |
گفتیی صدهزار زنگی مست | سو به سو میدوید تیغ به دست | |
مردم از بیم زنگیی که دوید | چشم بگشاد اگرچه هیچ ندید | |
چرخ روشن دل سیاه حریر | چون خم زر سرش گرفته به قیر | |
در شبی عنبرین بدین خامی | کرد بهرام جنگ بهرامی | |
در دلیران چین گشاد عنان | جمله بر گه به تیغ و گه بسنان | |
تیر بر هر کجا زدی حالی | تیر گشتی ز تیر خور خالی | |
از خدنگش که خاره را میسفت | چشم پرهیز دشمنان میخفت | |
زخم دیدند و تیر پیدا نی | تیر پیدا و زخمی آنجا نی | |
همه گفتند کاین چه تدبیر است | تیر بیزخم و زخم بیتیر است | |
تا چنان شد که کس به یک فرسنگ | گرد میدان او نیامد تنگ | |
او چو ابری به هر طرف میگشت | دشت ازو کوه و کوه ازو شده دشت | |
کشت چندان از آن سپاه به تیر | که زمین نرم شد ز خون چو خمیر | |
بر تن هرکه رفت پیکانش | رخت برداشت از تنش جانش | |
صبح چون تیغ آفتاب کشید | طشت خون آمد از سپهر پدید | |
تیغ بیخون و طشت چون باشد؟ | هرکجا تیغ و طشت خون باشد | |
از بسی خون که خون خدایش مرد | جوی خون رفت و گوی سر میبرد | |
وز بسی تن که تیغ پی میکرد | زهره صفرا و زهره قی میکرد | |
تیر مار جهنده در پیکار | بد بود چون جهنده باشد مار | |
شاه بهرام در میان مصاف | نوک تیرش چو موی موی شکاف | |
تیغ اگر بر زدی به فرق سوار | تا کمر گه شکافتی چو خیار | |
ور به تحریف تیغ دادی بیم | مرد را کردی از کمر به دو نیم | |
تیغ از اینسان و تیر از انسان بود | شاید از خصم ازو هراسان بود | |
ترک از این ترکتاز ناگه او | وآنچنان زخم سخت بر ره او | |
همه را در بهانه گاه گریز | تیغها کند گشت و تکها تیز | |
آهن شه چو سخت جوشی کرد | لشگر ترک سست کوشی کرد | |
شه نمودار فتح را به شناخت | تیغ میراند و تیر میانداخت | |
درهم افکندشان به صدمه تیغ | گفتی او باد بود و ایشان میغ | |
لشگر خویش را به پیروزی | گفت هان روزگار و هان روزی | |
باز کوشید تا سری بزنیم | قلبگه را ز جایگه بکنیم | |
حمله بردند جمله پشتاپشت | شیر در زیر و اژدها در مشت | |
لشگری بیشتر ز ریگ و ز خاک | گشت از صدمهای خویش هلاک | |
میمنه رفت و میسره بگریخت | قلب در ساقه مقدمه ریخت | |
شاه را در ظفر قوی شد دست | قلب و دارای قلب را بشکست | |
سختی پنجه سیه شیران | کوفته مغز نرم شمشیران | |
تیر چون مار بیوراسب شده | زو سوار افتاده اسب شده | |
لشگر ترک را ز دشنه تیز | تا به جیحون رسید گرد گریز | |
شاه چندان گرفت گوهر و گنج | که دبیر آمد از شمار برنج | |
گشت با فتح ازان ولایت باز | با رعیت شده رعایت ساز | |
بر سر تخت شد به پیروزی | بر جهان تازه کرد نوروزی | |
هرکسی پیش او زمین میرفت | در خور فتح آفرین میگفت | |
پهلوی خوان پارسی فرهنگ | پهلوی خواند بر نوازش چنگ | |
شاعران عرب چو در خوشاب | شعر خواندند بر نشید رباب | |
شاه فرهنگ دان شعر شناس | بیش از آن دادشان که بود قیاس | |
کرد از آن گنج و آن غنیمت پر | وقف آتشکده هزار شتر | |
در به دامن فشاند و زر به کلاه | بر سر موبدان آتشگاه | |
داد چندان زر از خزانه خویش | که به گیتی نماند کس درویش |