تفاوت میان نسخههای «نظامی (هفت پیکر)/چون ز بهرام گور با پدرش»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|چون ز بهرام گور با پدرش|باز گفتند منهیان خبرش}} | {{ب|چون ز بهرام گور با پدرش|باز گفتند منهیان خبرش}} | ||
{{ب|که به سر پنجه شیر گیر شداست|شیر برنا و گرگ پیر شداست}} | {{ب|که به سر پنجه شیر گیر شداست|شیر برنا و گرگ پیر شداست}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۰ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۶:۴۴
' | نظامی (هفت پیکر) (چون ز بهرام گور با پدرش) از نظامی |
' |
چون ز بهرام گور با پدرش | باز گفتند منهیان خبرش | |
که به سر پنجه شیر گیر شداست | شیر برنا و گرگ پیر شداست | |
شیر با او چو سگ بود به نبرد | کو همی ز اژدها برآرد گرد | |
دیو بندد به خم خام کند | کوه ساید به زیر سم سمند | |
ز آهن الماس او حریر کند | واهنش سنگ را خمیر کند | |
پدر از آتش جوانی او | مرگ خود دید زندگانی او | |
کرد از آن شیر آتشین بیشه | همچو شیران ز آتش اندیشه | |
از نظرگاه خویش ماندش دور | گرچه ناقص بود نظر بی نور | |
بود بهرام روز و شب به شکار | گاه بر باد و گاه باده گسار | |
به شکار و به می شتابنده | در یمن چون سهیل تابنده | |
کرد شاه یمن ز غایت مهر | حکم او را روان چو حکم سپهر | |
از سر دانش و کفایت خویش | حاکمش کرد بر ولایت خویش | |
دادش از چند گونه گوهر و تیغ | جان اگر خواست هم نداشت دریغ | |
هرچه بایستش از جواهر و گنج | بود و یک جو نبودش انده و رنج | |
زان عنایت که بود در سفرش | یاد نامد ولایت پدرش | |
دور چون در نبشت روزی چند | بازیی نو نمود چرخ بلند | |
یزدگرد از سریر سیر آمد | کار بالا گرفته زیر آمد | |
تاج و تختی که یافت از پدران | کرد با او همان که با دگران | |
چون تهی شد سر سریر ز شاه | انجمن ساختند شهر و سپاه | |
کز نژادش کسی رها نکنند | خدمت مار و اژدها نکنند | |
گرچه بهرام سربلندی داشت | دانش و تیغ و زورمندی داشت | |
از جنایت کشیدن پدرش | دیده کس ندید در هنرش | |
گفت هر کس در او نظر نکنیم | وز پدر مردنش خبر نکنیم | |
کان بیابانی عرب پرورد | کار ملک عجم نداند کرد | |
تازیان را دهد ولایت و گنج | پارسیزادگان رسند به رنج | |
کس نمیخواست کو شود بر گاه | چون خدا خواست بر نهاد کلاه | |
پیری از بخردان گزین کردند | نام او داور زمین کردند | |
گرچه نز جنس تاجداران بود | هم به گوهر ز شهریاران بود | |
تاج بر فرق سر نهادندش | کمر هفت چشمه دادندش | |
چونکه بهرامگور یافت خبر | کاسمان دور خویش برد به سر | |
دوری از سر نمود دیگر بار | برخلاف گذشته آمد کار | |
از سر تخت و تاج شد پدرش | کس نبد تخت گیر و تاجورش | |
پای بیگانه در میان آمد | شورشی تازه در جهان آمد | |
اول آیین سوگواری داشت | نقش پیروزه بر عقیق نگاشت | |
وانگه آورد عزم آنکه چو شیر | برکشد بر مخالفان شمشیر | |
تیغ بر دشمنان دراز کند | در پیکار و کینه باز کند | |
باز گفتا چرا ددی سازم | اول آن به که بخردی سازم | |
گرچه ایرانیان خطا کردند | کز دل آزرم ما رها کردند | |
در دل سختشان نخواهم دید | نرمی آرم که نرمیست کلید | |
با همه سگدلی شکار منند | گوسپندان مرغزار منند | |
گرچه در پشم خویشتن خسبند | همه در پنبهزار من خسبند | |
به که بد عهد و سنگدل باشند | تا ز من عاقبت خجل باشند | |
از خیانت رسد خجالت مرد | وز خجالت دریغ باشد و درد | |
به جز آن هرچه بینی از خواری | باشد آن نوعی از ستمگاری | |
بیخردوار اگر شدند ز دست | به خروشان کنم خدیو پرست | |
مرد کز صید ناصبور افتد | تیر او از نشانه دور افتد |