تفاوت میان نسخههای «ناصر خسرو (قصاید)/اگر زگردش جافی فلک همی ترسی»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|اگر زگردش جافی فلک همی ترسی|چنین به سان ستوران چرا همی خفسی؟}} | {{ب|اگر زگردش جافی فلک همی ترسی|چنین به سان ستوران چرا همی خفسی؟}} | ||
{{ب|وگر حذر نکند سود با سفاهت او|چنین ز نیک و بد او چرا همی ترسی؟}} | {{ب|وگر حذر نکند سود با سفاهت او|چنین ز نیک و بد او چرا همی ترسی؟}} |
نسخهٔ کنونی تا ۹ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۹:۵۴
' | ناصر خسرو (قصاید) (اگر زگردش جافی فلک همی ترسی) از ناصر خسرو |
' |
اگر زگردش جافی فلک همی ترسی | چنین به سان ستوران چرا همی خفسی؟ | |
وگر حذر نکند سود با سفاهت او | چنین ز نیک و بد او چرا همی ترسی؟ | |
چرا که باز نداری چو مردمان به هوش | خسیس جان و تنت را ز ناکسی و خسی؟ | |
به جهد و کوشش با خویشتن به پای و بایست | اگر به کوشش با گردش فلک نه بسی | |
به علم بر غرض گردش فلک بر رس | اگر به کوته قامت برو همی نرسی | |
نه زیر و از برو پیش و پس و به راست و به چپ | نگاه کن که تو اندر میانهی قفسی | |
گهی ز سردی نجم زحل همی فسری | گهی ز شمس و تف صعب او همی تفسی | |
اگر به جنس یکیاند و آتشاند همه | به فعل چونکه ندارند هیچ هم جنسی | |
به سعد زهره و نحس زحل نگر که که داد | بدان یکی سعدی و بدین دگر نحسی | |
اگر کسیت به کار است کاین بیاموزدت | درست کردی بر خویشتن که تو نه کسی | |
وگر به دانش این چیزهات حاجت نیست | کز این نصیحت کردهستت آن یکی طبسی | |
تو بر نصیحت آن تیس جاهل پیشین | شدهستی از شرف مردمی سوی تیسی | |
هگرز همبر دانا نبود نادانی | چو احمد قرشی نیست ایلک تخسی | |
به فضل کوش و بدو جوی آبروی ازانک | به مال نیست به فضل است پیشی و سپسی | |
به گرد دانا گرد و رکاب دانا بوس | رکاب میر نبوسی مگر همی ز رسی | |
همی کشد ز پس خویشت این جهان که بجوی | گهی به زور عوانی گهی به شب عسسی | |
نگاه کن که از این کار چیست حاصل تو | کنون که برتو گذشته است نجمی و شمسی | |
مکن ز بهر گلو خویشتن هلاک و مرو | به صورت بشری در به سیرت مگسی | |
بسی بکوشی و حیلت کنی و حرص و ریا | که تا چگونه دهی سه به مکر و حیله به سی | |
ز مکر و حیلت تو خفته نیست ایزد پاک | بخوان و نیک بیندیش آیةالکرسی | |
ز کار خویش بیندیش پیش از آن روزی | که جمع باشند آن روز جنی و انسی | |
گمان مبر که بماند سوی خدای آن روز | ز کردههات به مثقال ذرهای منسی | |
یکی سخنت بپرسم به رمز بی تلبیس | که آن برون برد از دل خیانت و پیسی | |
اگرت خواب نگیرد ز بهر چاشت شبی | که در تنور نهندت هریسه یا عدسی | |
چرا که چشم تو تا روز هیچ نگشاید | اگر ز هول قیامت بدل همی ترسی؟ | |
تو کشتمند جهانی زداس مرگ بترس | کنون که زرد شدهستی چو گندم نجسی | |
بدان بکوش که گردنت را گشاده کند | کنون که با حشر و آلت اندر این حبسی | |
همی به آتش خواهند بردنت زیراک | به زور آتش، زری جدا شود ز مسی | |
اگر زری نکند کار برتو آن آتش | وگر مسی بعنا تا ابد همی نچسی |