تفاوت میان نسخههای «ناصر خسرو (قصاید)/بنگر بدین رباط و بدین صعب کاروان»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|بنگر بدین رباط و بدین صعب کاروان|تا چونکه سال و ماه دوانند هردوان}} | {{ب|بنگر بدین رباط و بدین صعب کاروان|تا چونکه سال و ماه دوانند هردوان}} | ||
{{ب|من مر تو را نمودم اگرچه ندیده بود|با کاروان رباط کسی هر دوان دوان}} | {{ب|من مر تو را نمودم اگرچه ندیده بود|با کاروان رباط کسی هر دوان دوان}} |
نسخهٔ کنونی تا ۹ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۹:۴۰
' | ناصر خسرو (قصاید) (بنگر بدین رباط و بدین صعب کاروان) از ناصر خسرو |
' |
بنگر بدین رباط و بدین صعب کاروان | تا چونکه سال و ماه دوانند هردوان | |
من مر تو را نمودم اگرچه ندیده بود | با کاروان رباط کسی هر دوان دوان | |
از رفتن رباط نه نیز از شتاب خود | آگاه نیست بیشتر از خلق کاروان | |
خفته و نشسته جمله روانند با شتاب | هرگز شنود کس به جهان خفته و روان! | |
در راه عمر خفته نیاساید، ای پسر، | گر بایدت بپرس ز دانای هندوان | |
جای درنگ نیست مرنجان در این رباط | برجستن درنگ به بیهودگی روان | |
هرک آمده است زود برفته است بیدرنگ | برخوان اگر نخواندهای اخبار خسروان | |
بررس کز این محل بچهخواری برون شدند | اسفندیار و بهمن و شاپور و اردوان | |
مفگن چو گوسفند تن خویش را به جر | تیمار خویش خود کن و منگر به این و آن | |
ای از غمان نوان شده امروز، بیگمان | فردا یکی دگر شود از درد تو نوان | |
بدخو زمانه با تو به پهلو رود همی | حرمت نیافت خسرو و ازو و نه پهلوان | |
حرمت مدار چشم ز بد خو جهان ازانک | بیحرمتی است عادت ناخوب بدخوان | |
بازی است عمر ما به جهان اندر، ای پسر، | بر مرگ من مکن ز غم و درد بازوان | |
بفریفت مر مرا به جوانی جهان پیر | پیران روان کنند، بلی، مکر بر جوان | |
بسیار مردمان که جهان کرد بینوا | از بانوا شهان و نکوحال بانوان | |
عمر مرا بخورد شب و روز و سال و ماه | پنهان و نرم نرم چو موشان و راسوان | |
ای ناتوان شده به تن و برگزیده زهد، | زاهد شدی کنون که شدی سست و ناتوان | |
از دنبه تا نماند نومید و بینصیب | خرسند کی شود سگ بیچاره به استخوان؟ | |
تا نیکوان هوای تو جستند با نشاط | جستی همی تو برتن ایشان چو آهوان | |
آن موی قیر گونت چو روز سپید گشت | از بس که روزهات فرو شد به قیروان؟ | |
قیرت چو شیر کرد جهان، جادوی است این | جادو بود کسی که کند کار جاودان | |
پیری عوانی است، نگه کن، که آمدهاست | ترسم ببرد خواهدت این بدکنش عوان | |
اندر پدر همی نگر و دل شده مباش | بر زلف عنبرین و رخان چو ارغوان | |
گر نیستت خبر که چه خواهد همی نمود | بدخو جهان تو را ز غم و رنج و ز هوان | |
اینک پدرت نامهی چرخ است سوی تو | مر راز چرخ را جز از این نامه برمخوان | |
این پندها که من شنوانیدمت همه | یارانت را چنانکه شنودی تو بشنوان |