تفاوت میان نسخههای «دیوان شمس/چون نظر کردن همه اوصاف خوب اندر دلست»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|چون نظر کردن همه اوصاف خوب اندر دلست|وین همه اوصاف رسوا معدنش آب و گلست}} | {{ب|چون نظر کردن همه اوصاف خوب اندر دلست|وین همه اوصاف رسوا معدنش آب و گلست}} | ||
{{ب|از هوا و شهوت ای جان آب و گل می صد شود|مشکل این ترک هوا و کاشف هر مشکلست}} | {{ب|از هوا و شهوت ای جان آب و گل می صد شود|مشکل این ترک هوا و کاشف هر مشکلست}} |
نسخهٔ کنونی تا ۸ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۷:۵۶
' | دیوان شمس (غزلیات) (چون نظر کردن همه اوصاف خوب اندر دلست) از مولوی |
' |
چون نظر کردن همه اوصاف خوب اندر دلست | وین همه اوصاف رسوا معدنش آب و گلست | |
از هوا و شهوت ای جان آب و گل می صد شود | مشکل این ترک هوا و کاشف هر مشکلست | |
وین تعلل بهر ترکش دافع صد علتست | چون بشد علت ز تو پس نقل منزل منزلست | |
لیک شرطی کن تو با خود تا که شرطی نشکنی | ور نه علت باقی و درمانت محو و زایلست | |
چونک طبعت خو کند با شرط تندش بعد از آن | صد هزاران حاصل جان از درونت حاصلست | |
پس تو را آیینه گردد این دل آهن چنانک | هر دمی رویی نماید روی آن کو کاهلست | |
پس تو را مطرب شود در عیش و هم ساقی شود | آن امانت چونک شد محمول جان را حاملست | |
فارغ آیی بعد از آن از شغل و هم از فارغی | شهره گردد از تو آن گنجی که آن بس خاملست | |
گر چه حلواها خوری شیرین نگردد جان تو | ذوق آن برقی بود تا در دهان آکلست | |
این طبیعت کور و کر گر نیست پس چون آزمود | کاین حجاب و حائلست آن سوی آن چون مایلست | |
لیک طبع از اصل رنج و غصهها بررستهست | در پی رنج و بلاها عاشق بیطایلست | |
در تواضعهای طبعت سر نخوت را نگر | و اندر آن کبرش تواضعهای بیحد شاکلست | |
هر حدیث طبع را تو پرورشهایی بدش | شرح و تأویلی بکن وادانک این بیحائلست | |
هر یکی بیتی جمال بیت دیگر دانک هست | با مید این طریقت ره روان را شاغلست | |
ور تو را خوف مطالب باشد از اشهادها | از خدا میخواه شیرینی اجل کان آجلست | |
هر طرف رنجی دگرگون فرض کن آن گاه برو | جز به سوی بیسویها کان دگر بیحاصلست | |
تو وثاق مار آیی از پی ماری دگر | غصه ماران ببینی زانک این چون سلسلهست | |
تا نگویی مار را از خویش عذری زهرناک | وان گهت او متهم دارد که این هم باطلست | |
از حدیث شمس دین آن فخر تبریز صفا | آن مزاجش گرم باید کاین نه کار پلپلست |