تفاوت میان نسخههای «خاقانی (قصاید)/این تویی کز غمزه غوغا در جهان انگیخته»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|این تویی کز غمزه غوغا در جهان انگیخته|نیزه بالا خون بدان مشکین سنان انگیخته}} | {{ب|این تویی کز غمزه غوغا در جهان انگیخته|نیزه بالا خون بدان مشکین سنان انگیخته}} | ||
{{ب|نقش زلفت بر رخ و نقش رخت در چشم من|بوستان از ابر و ابر از بوستان انگیخته}} | {{ب|نقش زلفت بر رخ و نقش رخت در چشم من|بوستان از ابر و ابر از بوستان انگیخته}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۴ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۲۱:۴۳
' | خاقانی (قصاید) (این تویی کز غمزه غوغا در جهان انگیخته) از خاقانی |
' |
این تویی کز غمزه غوغا در جهان انگیخته | نیزه بالا خون بدان مشکین سنان انگیخته | |
نقش زلفت بر رخ و نقش رخت در چشم من | بوستان از ابر و ابر از بوستان انگیخته | |
پرنیان خویی و دیباروی و از بخت من است | مارت از دیبا و خار از پرنیان انگیخته | |
آب و سنگم دادهای بر باد و من پیچان چو آب | سنگ در بر میروم وز دل فغان انگیخته | |
از لبت چون گلشکر خواهم که داری در جواب | زهر کان در سنبل است از ناردان انگیخته | |
دل گمان میبرد کز دست تو نتوان برد جان | داغ هجرت بین یقینی از گمان انگیخته | |
آه خاقانی شنو با زلف دود افکن بگوی | کاین چه دود است آخر از جان فلان انگیخته | |
کاروان عشق را بیاع جان شد چشم او | دار ضرب شاه ز آن بیاع جان انگیخته | |
داور امت جلال الدین، خلیفهی ذو الجلال | گوهر قدسی زکان کنفکان انگیخته | |
شاه مشرق، آفتاب گوهر بهرامیان | صبح عدل از مشرق آن خاندان انگیخته | |
هیبتش تاج از سر مهراج هند انداخته | صولتش خون از دل طغماج خان انگیخته | |
قاهر کفار و باج از قاهره درخواسته | دافع اشرار و گرد از دامغان انگیخته | |
آسمان کوه زهره آفتاب کان ضمیر | آفت هرچ آفتاب از کوه و کان انگیخته | |
ذات او مهدی است از مهد فلک زیر آمده | ظلم دجالی ز چاه اصفهان انگیخته | |
گرگ ظلم از عدل او ترسان چو مار از چوب از آنک | عدل او ماری ز چوب هر شبان انگیخته | |
فرامنش طوطی از خزران برآورده چنانک | جر امرش جرهباز از مولتان انگیخته | |
ذاتش از نور نخستین است و چون صور پسین | صورت انصاف در آخر زمان انگیخته | |
بل که تا حکمش دمیده صور عدل اندر جهان | از زمین ملک صد نوشیروان انگیخته | |
نیل تیغش چون سکاهن سوخته خیل خزر | لاجرم هندوستان ز آن، دودمان انگیخته | |
از حد هندوستان گر پیل خیزد طرفه نیست | طرفه پیلی کز خزر هندوستان انگیخته | |
در ید بیضاش ثعبان از کمند خیزران | خصم را ضیق النفس زان خیزران انگیخته | |
حاسدش در حسرت اقبال و با کام دلش | صدمهی ادبار خسف از خان و مان انگیخته | |
خاکساری را چو آتش طالع چون ماربخت | داده جوع الکلب و درخوان قحط نان انگیخته | |
هود همت شهریاری، نوح دعوت خسروی | صرصر از خزران و طوفان از الان انگیخته | |
هیبت او مالک آئین وزبانی خاصیت | دوزخ از دربندو ویل از شابران انگیخته | |
گشته شروان شیروان لابل شرفوان از قیاس | صورت بغداد و مصر از خیروان انگیخته | |
هم خلیفهی مصر و بغداد است هم فیض کفش | دجله از سعدون و نیل از گردمان انگیخته | |
لشکری دیده شبیخون برده بر دیوان روس | از کمین غرشت شیر سیستان انگیخته | |
جوشش کوسش که نالد چون گوزن از پوست گرگ | حیض خرگوش از تن شیر ژیان انگیخته | |
شبروی کرده کلنگ آسا همه شاهین دلان | چون قطا سیمرغ را از آشیان انگیخته | |
رانده تا دامان شب چون شب ز مه بر جیب چرخ | جادو آسا یک قواره از کتان انگیخته | |
صبحگه چون صبح شمشیر آخته بر کافران | تا به شمشیر از همه گرد هوان انگیخته | |
زهره چون بهرام چوبین بارهی چوبین به زیر | آهنین تن باره چون باد خزان انگیخته | |
هر یکی اسفندیاری در دژ روئین درع | از سر دریا غبار هفت خوان انگیخته | |
بابک از تیغ و خلیفه از سنان در کارزار | جوش جیش از اردشیر بابکان انگیخته | |
برکشیده تیغ اسد چون افتاب اندر اسد | در تموز از آه خصمان مهرگان انگیخته | |
در جزیره رانده یک دریا ز خون روسیان | موج از آن دریای خون کوه کلان انگیخته | |
کشتی از بس زار گشته کشتزاری گشته لعل | سر دروده وز درون آواز امان انگیخته | |
کشته یک نیم و گریزان خسته نیمی رفته باز | مرگشان تبها ز جان ناتوان انگیخته | |
تا به دیگ مغز خود خود را مزورها پزند | ار سرشک نو زرشک رایگان انگیخته | |
از فزع کف بر سر دریا گمان برده که هست | ز آهنین اسب آتشین برگستوان انگیخته | |
رایت شاه اخستان کانا فتحنا یار اوست | در جهان آوازهی شادی رسان انگیخته | |
از سر کفار روس انگیخته گردی چنانک | از سران روم شاه الب ارسلان انگیخته | |
یک دو روز این سگدلان انگیخته در شیرلان | شورشی کارژنگ در مازندران انگیخته | |
سهم شاه انگیخته امروز در دربند روس | شورشی کان سگدلان در شیرلان انگیخته | |
پیش تخت خسرو موسی کف هارون زبان | این منم چون سامری سحر از بیان انگیخته | |
عنصری کو یا معزی یا سنایی کاین سخن | معجز است از هر سه گرد امتحان انگیخته | |
تا جهان پیر جوان سیماست، باد اندر جهان | رای پیرش را مدد بخت جوان انگیخته | |
تا طراز ملک را نام است نامش باد و بس | بر طراز ملک، نقش جاودان انگیخته | |
فر او بر هفت بام و چار دیوار جهان | کارنامهی هشت بنیان جنان انگیخته |