تفاوت میان نسخههای «مثنوی معنوی/التزام کردن خادم تعهد بهیمه را و تخلف نمودن»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|حلقهی آن صوفیان مستفید|چونک در وجد و طرب آخر رسید}} | {{ب|حلقهی آن صوفیان مستفید|چونک در وجد و طرب آخر رسید}} | ||
{{ب|خوان بیاوردند بهر میهمان|از بهیمه یاد آورد آن زمان}} | {{ب|خوان بیاوردند بهر میهمان|از بهیمه یاد آورد آن زمان}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۱۷:۰۶
' | دفتر دوم مثنوی (التزام کردن خادم تعهد بهیمه را و تخلف نمودن) از مولوی |
' |
حلقهی آن صوفیان مستفید | چونک در وجد و طرب آخر رسید | |
خوان بیاوردند بهر میهمان | از بهیمه یاد آورد آن زمان | |
گفت خادم را که در آخر برو | راست کن بهر بهیمه کاه و جو | |
گفت لا حول این چه افزون گفتنست | از قدیم این کارها کار منست | |
گفت تر کن آن جوش را از نخست | کان خر پیرست و دندانهاش سست | |
گفت لا حول این چه میگویی مها | از من آموزند این ترتیبها | |
گفت پالانش فرو نه پیش پیش | داروی منبل بنه بر پشت ریش | |
گفت لا حول آخر ای حکمتگزار | جنس تو مهمانم آمد صد هزار | |
جمله راضی رفتهاند از پیش ما | هست مهمان جان ما و خویش ما | |
گفت آبش ده ولیکن شیر گرم | گفت لا حول از توم بگرفت شرم | |
گفت اندر جو تو کمتر کاهکن | گفت لا حول این سخن کوتاه کن | |
گفت جایش را بروب از سنگ و پشک | ور بود تر ریز بر وی خاک خشک | |
گفت لا حول ای پدر لا حول کن | با رسول اهل کمتر گو سخن | |
گفت بستان شانه پشت خر بخار | گفت لا حول ای پدر شرمی بدار | |
خادم این گفت و میان را بست چست | گفت رفتم کاه و جو آرم نخست | |
رفت و از آخر نکرد او هیچ یاد | خواب خرگوشی بدان صوفی بداد | |
رفت خادم جانب اوباش چند | کرد بر اندرز صوفی ریشخند | |
صوفی از ره مانده بود و شد دراز | خوابها میدید با چشم فراز | |
کان خرش در چنگ گرگی مانده بود | پارهها از پشت و رانش میربود | |
گفت لا حول این چه مالیخولیاست | ای عجب آن خادم مشفق کجاست | |
باز میدید آن خرش در راهرو | گه به چاهی میفتاد و گه بگو | |
گونهگون میدید ناخوش واقعه | فاتحه میخواند او والقارعه | |
گفت چاره چیست یاران جستهاند | رفتهاند و جمله درها بستهاند | |
باز میگفت ای عجب آن خادمک | نه که با ما گشت همنان و نمک | |
من نکردم با وی الا لطف و لین | او چرا با من کند برعکس کین | |
هر عداوت را سبب باید سند | ورنه جنسیت وفا تلقین کند | |
باز میگفت آدم با لطف و جود | کی بر آن ابلیس جوری کرده بود | |
آدمی مر مار و کزدم را چه کرد | کو همیخواهد مرورا مرگ و درد | |
گرگ را خود خاصیت بدریدنست | این حسد در خلق آخر روشنست | |
باز میگفت این گمان بد خطاست | بر برادر این چنین ظنم چراست | |
باز گفتی حزم س الظن تست | هر که بدظن نیست کی ماند درست | |
صوفی اندر وسوسه وان خر چنان | که چنین بادا جزای دشمنان | |
آن خر مسکین میان خاک و سنگ | کژ شده پالان دریده پالهنگ | |
کشته از ره جملهی شب بی علف | گاه در جان کندن و گه در تلف | |
خر همه شب ذکر میکرد ای اله | جو رها کردم کم از یک مشت کاه | |
با زبان حال میگفت ای شیوخ | رحمتی که سوختم زین خام شوخ | |
آنچ آن خر دید از رنج و عذاب | مرغ خاکی بیند اندر سیل آب | |
بس به پهلو گشت آن شب تا سحر | آن خر بیچاره از جوع البقر | |
روز شد خادم بیامد بامداد | زود پالان جست بر پشتش نهاد | |
خر فروشانه دو سه زخمش بزد | کرد با خر آنچ زان سگ میسزد | |
خر جهنده گشت از تیزی نیش | کو زبان تا خر بگوید حال خویش |