تفاوت میان نسخههای «مثنوی معنوی/رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|شیر و گرگ و روبهی بهر شکار|رفته بودند از طلب در کوهسار}} | {{ب|شیر و گرگ و روبهی بهر شکار|رفته بودند از طلب در کوهسار}} | ||
{{ب|تا به پشت همدگر بر صیدها|سخت بر بندند بار قیدها}} | {{ب|تا به پشت همدگر بر صیدها|سخت بر بندند بار قیدها}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۳ مارس ۲۰۱۲، ساعت ۲۰:۳۲
' | دفتر اول مثنوی (رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار) از مولوی |
' |
شیر و گرگ و روبهی بهر شکار | رفته بودند از طلب در کوهسار | |
تا به پشت همدگر بر صیدها | سخت بر بندند بار قیدها | |
هر سه با هم اندر آن صحرای ژرف | صیدها گیرند بسیار و شگرف | |
گرچه زیشان شیر نر را ننگ بود | لیک کرد اکرام و همراهی نمود | |
این چنین شه را ز لشکر زحمتست | لیک همره شد جماعت رحمتست | |
این چنین مه را ز اختر ننگهاست | او میان اختران بهر سخاست | |
امر شاورهم پیمبر را رسید | گرچه رایی نیست رایش را ندید | |
در ترازو جو رفیق زر شدست | نه از آن که جو چو زر جوهر شدست | |
روح قالب را کنون همره شدست | مدتی سگ حارس درگه شدست | |
چونک رفتند این جماعت سوی کوه | در رکاب شیر با فر و شکوه | |
گاو کوهی و بز و خرگوش زفت | یافتند و کار ایشان پیش رفت | |
هر که باشد در پی شیر حراب | کم نیاید روز و شب او را کباب | |
چون ز که در پیشه آوردندشان | کشته و مجروح و اندر خون کشان | |
گرگ و روبه را طمع بود اندر آن | که رود قسمت به عدل خسروان | |
عکس طمع هر دوشان بر شیر زد | شیر دانست آن طمعها را سند | |
هر که باشد شیر اسرار و امیر | او بداند هر چه اندیشد ضمیر | |
هین نگه دار ای دل اندیشهخو | دل ز اندیشهی بدی در پیش او | |
داند و خر را همیراند خموش | در رخت خندد برای رویپوش | |
شیر چون دانست آن وسواسشان | وا نگفت و داشت آن دم پاسشان | |
لیک با خود گفت بنمایم سزا | مر شما را ای خسیسان گدا | |
مر شما را بس نیامد رای من | ظنتان اینست در اعطای من | |
ای عقول و رایتان از رای من | از عطاهای جهانآرای من | |
نقش با نقاش چه سگالد دگر | چون سگالش اوش بخشید و خبر | |
این چنین ظن خسیسانه بمن | مر شما را بود ننگان زمن | |
ظانین بالله ظن الس را | گر نبرم سر بود عین خطا | |
وا رهانم چرخ را از ننگتان | تا بماند در جهان این داستان | |
شیر با این فکر میزد خنده فاش | بر تبسمهای شیر ایمن مباش | |
مال دنیا شد تبسمهای حق | کرد ما را مست و مغرور و خلق | |
فقر و رنجوری بهستت ای سند | کان تبسم دام خود را بر کند |