تفاوت میان نسخههای «مثنوی معنوی/طنز و انکار کردن پادشاه جهود و قبول ناکردن نصیحت خاصان خویش»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(صفحهٔ جدید: {{سرصفحه | عنوان = دفتر اول مثنوی | مؤلف = مولوی | قسمت =(طنز و انکار کردن پادشاه جهود و قبول ناکردن...) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|این عجایب دید آن شاه جهود|جز که طنز و جز که انکارش نبود}} | {{ب|این عجایب دید آن شاه جهود|جز که طنز و جز که انکارش نبود}} | ||
{{ب|ناصحان گفتند از حد مگذران|مرکب استیزه را چندین مران}} | {{ب|ناصحان گفتند از حد مگذران|مرکب استیزه را چندین مران}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۸ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۰۱
' | دفتر اول مثنوی (طنز و انکار کردن پادشاه جهود و قبول ناکردن نصیحت خاصان خویش) از مولوی |
' |
این عجایب دید آن شاه جهود | جز که طنز و جز که انکارش نبود | |
ناصحان گفتند از حد مگذران | مرکب استیزه را چندین مران | |
ناصحان را دست بست و بند کرد | ظلم را پیوند در پیوند کرد | |
بانگ آمد کار چون اینجا رسید | پای دار ای سگ که قهر ما رسید | |
بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت | حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت | |
اصل ایشان بود آتش ز ابتدا | سوی اصل خویش رفتند انتها | |
هم ز آتش زاده بودند آن فریق | جزوها را سوی کل باشد طریق | |
آتشی بودند ممنسوز و بس | سوخت خود را آتش ایشان چو خس | |
آنک بودست امه الهاویه | هاویه آمد مرورا زاویه | |
مادر فرزند جویان ویست | اصلها مر فرعها را در پیست | |
آبها در حوض اگر زندانیست | باد نشفش میکند کار کانیست | |
میرهاند میبرد تا معدنش | اندک اندک تا نبینی بردنش | |
وین نفس جانهای ما را همچنان | اندک اندک دزدد از حبس جهان | |
تا الیه یصعد اطیاب الکلم | صاعدا منا الی حیث علم | |
ترتقی انفاسنا بالمنتقی | متحفا منا الی دار البقا | |
ثم تاتینا مکافات المقال | ضعف ذاک رحمة من ذی الجلال | |
ثم یلجینا الی امثالها | کی ینال العبد مما نالها | |
هکذی تعرج و تنزل دائما | ذا فلا زلت علیه قائما | |
پارسی گوییم یعنی این کشش | زان طرف آید که آمد آن چشش | |
چشم هر قومی به سویی ماندهست | کان طرف یک روز ذوقی راندهست | |
ذوق جنس از جنس خود باشد یقین | ذوق جزو از کل خود باشد ببین | |
یا مگر آن قابل جنسی بود | چون بدو پیوست جنس او شود | |
همچو آب و نان که جنس ما نبود | گشت جنس ما و اندر ما فزود | |
نقش جنسیت ندارد آب و نان | ز اعتبار آخر آن را جنس دان | |
ور ز غیر جنس باشد ذوق ما | آن مگر مانند باشد جنس را | |
آنک مانندست باشد عاریت | عاریت باقی نماند عاقبت | |
مرغ را گر ذوق آید از صفیر | چونک جنس خود نیابد شد نفیر | |
تشنه را گر ذوق آید از سراب | چون رسد در وی گریزد جوید آب | |
مفلسان هم خوش شوند از زر قلب | لیک آن رسوا شود در دار ضرب | |
تا زر اندودیت از ره نفکند | تا خیال کژ ترا چه نفکند | |
از کلیله باز جو آن قصه را | واندر آن قصه طلب کن حصه را |