تفاوت میان نسخههای «دیوان شمس/هر آنک از سبب وحشت غمی تنهاست»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|هر آنک از سبب وحشت غمی تنهاست|بدانک خصم دلست و مراقب تنهاست}} | {{ب|هر آنک از سبب وحشت غمی تنهاست|بدانک خصم دلست و مراقب تنهاست}} | ||
{{ب|به چنگ و تنتن این تن نهادهای گوشی|تن تو توده خاکست و دمدمه ش چو هواست}} | {{ب|به چنگ و تنتن این تن نهادهای گوشی|تن تو توده خاکست و دمدمه ش چو هواست}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۲ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۶:۰۶
' | دیوان شمس (غزلیات) (هر آنک از سبب وحشت غمی تنهاست) از مولوی |
' |
هر آنک از سبب وحشت غمی تنهاست | بدانک خصم دلست و مراقب تنهاست | |
به چنگ و تنتن این تن نهادهای گوشی | تن تو توده خاکست و دمدمه ش چو هواست | |
هوای نفس تو همچون هوای گردانگیز | عدو دیده و بیناییست و خصم ضیاست | |
تویی مگر مگس این مطاعم عسلین | که زامقلو تو را درد و زانقلوه عناست | |
در آن زمان که در این دوغ میفتی چو مگس | عجب که توبه و عقل و رأیت تو کجاست | |
به عهد و توبه چرا چون فتیله میپیچی | که عهد تو چو چراغی رهین هر نکباست | |
بگو به یوسف یعقوب هجر را دریاب | که بی ز پیرهن نصرت تو حبس عماست | |
چو گوشت پاره ضریریست مانده بر جایی | چو مردهایست ضریر و عقیله احیاست | |
به جای دارو او خاک میزند در چشم | بدان گمان که مگر سرمه است و خاک و دواست | |
چو لا تعاف من الکافرین دیارا | دعای نوح نبیست و او مجاب دعاست | |
همیشه کشتی احمق غریق طوفانست | که زشت صنعت و مبغوض گوهر و رسواست | |
اگر چه بحر کرم موج میزند هر سو | به حکم عدل خبیثات مر خبیثین راست | |
قفا همیخور و اندرمکش کلا گردن | چنان گلو که تو داری سزای صفع و قفاست | |
گلو گشاده چو فرج فراخ ماده خران | که کیر خر نرهد زو چو پیش او برخاست | |
بخور تو ای سگ گرگین شکنبه و سرگین | شکمبه و دهن سگ بلی سزا به سزاست | |
بیا بخور خر مرده سگ شکار نهای | ز پوز و ز شکم و طلعت تو خود پیداست | |
سگ محله و بازار صید کی گیرد | مقام صید سر کوه و بیشه و صحراست | |
رها کن این همه را نام یار و دلبر گو | که زشتها که بدو دررسد همه زیباست | |
که کیمیاست پناه وی و تعلق او | مصرف همه ذرات اسفل و اعلاست | |
نهان کند دو جهان را درون یک ذره | که از تصرف او عقل گول و نابیناست | |
بدانک زیرکی عقل جمله دهلیزیست | اگر به علم فلاطون بود برون سراست | |
جنون عشق به از صد هزار گردون عقل | که عقل دعوی سر کرد و عشق بیسر و پاست | |
هر آنک سر بودش بیم سر همش باشد | حریف بیم نباشد هر آنک شیر وغاست | |
رود درونه سم الخیاط رشته عشق | که سر ندارد و بیسر مجرد و یکتاست | |
قلاوزی کندش سوزن و روان کندش | که تا وصال ببخشد به پارهها که جداست | |
حدیث سوزن و رشته بهل که باریکست | حدیث موسی جان کن که با ید بیضاست | |
حدیث قصه آن بحر خوشدلیها گو | که قطره قطره او مایه دو صد دریاست | |
چو کاسه بر سر بحری و بیخبر از بحر | ببین ز موج تو را هر نفس چه گردشهاست |