تفاوت میان نسخههای «ناصر خسرو (قصاید)/ایا همیشه به نوروز سوی هر شجری»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|ایا همیشه به نوروز سوی هر شجری|تو ناپدید و پدید از تو بر شجر اثری}} | {{ب|ایا همیشه به نوروز سوی هر شجری|تو ناپدید و پدید از تو بر شجر اثری}} | ||
{{ب|توی که جز تو نپنداشت با بصارت خویش|عفیفه مریم مر پور خویش را پدری}} | {{ب|توی که جز تو نپنداشت با بصارت خویش|عفیفه مریم مر پور خویش را پدری}} |
نسخهٔ کنونی تا ۹ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۹:۵۶
' | ناصر خسرو (قصاید) (ایا همیشه به نوروز سوی هر شجری) از ناصر خسرو |
' |
ایا همیشه به نوروز سوی هر شجری | تو ناپدید و پدید از تو بر شجر اثری | |
توی که جز تو نپنداشت با بصارت خویش | عفیفه مریم مر پور خویش را پدری | |
به تو نداد کسی مال و متهم تو بوی | چو گشت مفلس هر شوربخت بیهنری | |
خبر همی ز تو جویند جملگی غربا | و گرچه نیست تو را هرگز از خبر خبری | |
به نوبهار تو بخشی سلب به هر دشتی | به مهرگان به تو بخشد لباس هر شجری | |
ز بیم تیغ چو تو بگذری به آذر و دی | زره به روی خود اندر کشند هر شمری | |
مگر که پیش تو سالار، کرد نتوانند | به شرق و غرب ز دریا سپاه از سفری | |
به نوبهار ز رخسار دختران درخت | نقاب سبز تو دانی گشاد هر سحری | |
چو سرد گوی شوی باغ زرد روی شود | برون نیارد از بیم دختریش سری | |
به گرد خویش در آرد کنون ز بیم تو چرخ | ز سند و زنگ و حبش بیقیاس و مرحشری | |
به سان طیر ابابیل لشکری که همی | بیوفتد گهری زو به جای هر حجری | |
چو خیمهای شود از دیبهی کبود فلک | که بر زنند به زیرش ز مخمل آستری | |
کنون ببارد شاخی که داشت بار عقیق | ز مهرههای بلورین ساده سود بری | |
چو صدهزاران زرینه تیر بودی مهر | کنونش بنگر چون آبگینگین سپری | |
رسوم دهر همین است کس ندید چنو | نه مهربانی هرگز نه نیز کینهوری | |
همی رسند ازو بیگناه و بیهنری | یکی به فرق ثریا یکی به تحت ثری | |
زخلق بیشتر اندر جهان که حیرانند | همی دوند چو بیهوش هر کسی به دری | |
یکی به جستن نفعی همی دود به فراز | یکی به سوی نشیبی به جستن از ضرری | |
یکی همی پذیرد به خواهش اسپ و ستام | یکی به لابه نیابد ضعیف لاشه خری | |
به عز و ناز به گه بر نشسته بد فعلی | نژند و خوار بمانده به در نکو سیری | |
بدین سبب متحیر شدند بیخردان | برفت خلق چو پروانه هر سو نفری | |
یکی همی نبرد ظن که هست عالم را | برون ازو و کسی هیچ زیر و یا زبری | |
یکیت گوید برگی مگر به علم خدای | نیوفتد ز درختی هگرز و نه ثمری | |
یکیت گوید یکی به عمر کم نشود | ز خلق تا ننشیند به جای او دگری | |
یکیت گوید کاین خلق بیشمار همه | ز روزگار بزاید ز مادهای و نری | |
یکیت گوید کافتادهاند چون مستان | که با ما مینشناسند از بهی بتری | |
کسی نبینی کو راه راست یارد جست | مگر که بر پدرش فتنه گشت هر پسری | |
یکیت گوید من بر طریق بهمانم | که نیز ناید بیرون دگر چنو ز هری | |
یکیت گوید خواجه امام کاغذمال | یکی فریشته بود او به صورت بشری | |
امام مفتخر بلخ قبةالاسلام | طریق سنت را ساخته است مختصری | |
به جوی و جر درافتاده گیر و گشته هلاک | چو راه رهبر جوید ز کور بیبصری | |
همان که اینش ثنا خواند آنش لعنت کرد | به سوی آن حجری بود و سوی این گهری | |
به سوی آن این را و به سوی این آن را | اگرچه نیست به گاه خطابشان خطری | |
خدای زین دو دعا خود کدام را شنود | که نیست برتر ازو روز داد دادگری؟ | |
اگر به قول تو جاهل، خدای کار کند | از آسمان نچکد بر زمین من مطری | |
ولیکن آنکه بود خوب و راست راست بود | وگرچه زشت گراید به چشم کژ نگری | |
چرا مرا نه روا رفتن از پس حیدر | اگر رواست تو را رفتن از پس عمری؟ | |
تو را که گم بدهای نیستی تو گم که منم | مگر که همچو تو ناکس خری و بینظری | |
مرا طریق سوی اهل خانهی دین است | تو را طریق سوی آن غریب ره گذری | |
کمر بدادی و زنار بستدی به گزاف | کسی نداده به زنار جز که تو کمری | |
ظفر چه جوئی بر شیعت کسی که خدای | نداد مر دین را جز به تیغ او ظفری؟ | |
مشهری که چو شد غایب آفتاب رسول | ازو برآمد بر آسمان دین قمری | |
جگر وری و به شمشیر آتشی که نماند | کباب ناشده ز اعدا به آتشش جگری | |
نبود آهن تیغ علی که آتش بود | کزو بجست یکی جان به جای هر شرری | |
مرا که هوش بود کی دهم چنین هرگز | حقیقتی به گمان یا به حنظلی شکری؟ | |
بچش، اگر چو منی یار اهل بیت و، بچن | ز شعر من شکری و ز نثر من درری |