تفاوت میان نسخههای «منوچهری (قصاید و قطعات)/بساز چنگ و بیاور دوبیتی و رجزی»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|بساز چنگ و بیاور دوبیتی و رجزی|که بانگ چنگ فرو داشت عندلیب رزی}} | {{ب|بساز چنگ و بیاور دوبیتی و رجزی|که بانگ چنگ فرو داشت عندلیب رزی}} | ||
{{ب|رسید پیشرو کاروان ماه خزان|طناب راحله بربست روزگار خزی}} | {{ب|رسید پیشرو کاروان ماه خزان|طناب راحله بربست روزگار خزی}} |
نسخهٔ کنونی تا ۳ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۹:۰۶
' | منوچهری (قصاید و قطعات) (بساز چنگ و بیاور دوبیتی و رجزی) از منوچهری |
' |
بساز چنگ و بیاور دوبیتی و رجزی | که بانگ چنگ فرو داشت عندلیب رزی | |
رسید پیشرو کاروان ماه خزان | طناب راحله بربست روزگار خزی | |
جهان ما چو یکی زودسیر پیشهورست | چهار پیشه کند، هر یکی به دیگر زی | |
به روزگار زمستان کندت سمیگری | به روزگار حزیران کندت خشت پزی | |
به روزگار خزان زرگری کند شب و روز | به روزگار بهاران کندت رنگرزی | |
کندت پیشهی خویش اندرو همی کج و راست | پدید نیست ورا هیچ راستی و کژی | |
تو اوستادی و داناتری به صرف زمان | چرا که عاقل باشی چنانکه می نمزی | |
جهان ما سگ شوخست، مر ترا بگزد | هر آینه تو مر او را نگیری و نگزی | |
مدار دل متفکر به فتنهی ایام | چرا که فکرت ایام را همینسزی | |
مپیچ زلفک معشوق خویش برتن خویش | چرا که منت گمانی برم که کرم قزی | |
بیار باده کجا بهترست باده هنوز | که تو به باده ز چنگ زمانه محترزی | |
به هر تنی که میاندر شود، غمش بشود | چنانکه باز نیاید چو قارظ عنزی | |
به باده سرد توان کرد آتش حدثان | که آتش حدثان همچو آتشیست گزی | |
بگیر بادهی نوشین و نوش کن به صواب | به بانگ شیشم، با بانگ افسر سکزی | |
به لفظ پارسی و چینی و خماخسرو | به لحن مویهی زال و قصیدهی لغزی | |
به شعر خبز ارزی بر، قدح بخور سه چهار | که دوست داری تو شعرهای خبز ارزی | |
قدح به کار نیاید، به رطل و باطیه خور | چنانکه گر بخرامی، نمینوی، بخزی | |
به راه ترکی مانا که خوبتر گویی | تو شعر ترکی برخوان مرا و شعر غزی | |
به هر لغت که تو گویی سخن توانی گفت | که اصل هر لغتی را تو ابجد و هوزی | |
فرات علمی هر جایگه کجا بروی | نسیم جودی هر جایگه کجا بوزی | |
به گاه جنبش خشم و به گاه طیبت نفس | درشتتر ز مغیلان و نرمتر ز خزی | |
نگاهداشتن دوست را ز کید زمان | هزار قلعهی سنگین و صدهزار دزی | |
بزرگواران همچون قلادهی خرزند | تو همچو یاقوت اندر میانهی خرزی | |
جز این دعات نگویم که رودکی گفتهست | «هزار سال بزی، صدهزار سال بزی» |