تفاوت میان نسخههای «خاقانی (قصاید)/ای پنج نوبه کوفته در دار ملک لا»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|ای پنج نوبه کوفته در دار ملک لا|لا در چهار بالش وحدت کشد تو را}} | {{ب|ای پنج نوبه کوفته در دار ملک لا|لا در چهار بالش وحدت کشد تو را}} | ||
{{ب|جولانگه تو زان سوی الاست گر کنی|هژده هزار عالم ازین سوی لا رها}} | {{ب|جولانگه تو زان سوی الاست گر کنی|هژده هزار عالم ازین سوی لا رها}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۱۷:۳۵
' | خاقانی (قصاید) (ای پنج نوبه کوفته در دار ملک لا) از خاقانی |
' |
ای پنج نوبه کوفته در دار ملک لا | لا در چهار بالش وحدت کشد تو را | |
جولانگه تو زان سوی الاست گر کنی | هژده هزار عالم ازین سوی لا رها | |
از عشق ساز بدرقه پس هم به نور عشق | از تیه لا به منزل الا الله اندرآ | |
دروازهی سرای ازل دان سه حرف عشق | دندانهی کلید ابد دان دو حرف لا | |
لا حاجبی است بر در الا شده مقیم | کو ابلهان باطله را میزند قفا | |
بیحاجبی لا به در دین مرو که هست | دین گنج خانهی حق و لا شکل اژدها | |
حد قدم مپرس که هرگز نیامده است | در کوچهی حدوث عماری کبریا | |
از حلهی حدوث برون شو دو منزلی | تا گویدت فرشتهی وحدت که مرحبا | |
پیوند دین طلب که مهین دایهی تو اوست | روزی که از مشیمهی عالم شوی جدا | |
حاجت شود روا چو تقاضا کند کرم | رحمت روان شود چو اجابت شود دعا | |
این دم شنو که راحت از این دم شود پدید | واینجا طلب که حاجت از اینجا شود روا | |
کسری ازین ممالک و صد کسری و قباد | خطوی از این مسالک و صد خطهی خطا | |
فیض هزار کوثر و زین ابر یک سرشک | برگ هزار طوبی و زین باغ یک گیا | |
فتراک عشق گیر نه دنبال عقل ازآنک | عیسیت دوست به که حواریت آشنا | |
میدان که دل ز روی شناسان آن سراست | مشمارش از غریب شماران این سرا | |
دل تا به خانهای است که هر ساعتی در او | شمع خزاین ملکوت افکند ضیا | |
بینی جمال حضرت نور الله آن زمان | کایینهی دل تو شود صادق الصفا | |
در دل مدار نقش امانی که شرط نیست | بت خانه ساختن به نظرگاه پادشا | |
دنیا به عز فقر بده وقت من یزید | کان گوهر تمام عیار ارزد این بها | |
در چارسوی فقر درا تا ز راه ذوق | دل را ز پنج نوش سلامت کنی دوا | |
همت ز آستانهی فقر است ملک جوی | آری هوا ز کیسهی دریا بود سقا | |
عزلت گزین که از سر عزلت شناختند | آدم در خلافت و عیسی ره سما | |
شاخ امل بزن که چراغی است زود میر | بیخ هوس بکن که درختی است کم بقا | |
گر سر یوم یحمی بر عقل خواندهای | پس پایمال مال مباش از سر هوا | |
تنگ آمده است زلزلت الارض هین بخوان | بر مالها و قال الانسان مالها | |
حق میکند ندا که به ما ره دراز نیست | از مال لام بفکن و باقی شناس ما | |
خر طبع را چه مال دهی و چه معرفت | بیدیده را چه میل کشی و چه توتیا | |
از عافیت مپرس که کس را ندادهاند | در عاریت سرای جهان عافیت عطا | |
خود مادر قضا ز وفا حامله نشد | ور شد به قهرش از شکم افکند هم قضا | |
از کوی رهزنان طبیعت ببر قدم | وز خوی رهروان طریقت طلب وفا | |
بر پنج فرض عمر برافشان و دان که هست | شش روز آفرینش از این پنج با نوا | |
توسن دلی و رایض تو قول لا اله | اعمیوش و قائد تو شرع مصطفی | |
با سایهی رکاب محمد عنان درآر | تا طرقوا زنان تو گردند اصفیا | |
آن با و تا شکن که به تعریف او گرفت | هم قاف و لام رونق و هم کاف و نون بها | |
او مالک الرقاب دو گیتی و بر درش | در کهتری مشجره آورده انبیا | |
هم موسی از دلالت او گشته مصطنع | هم آدم از شفاعت او گشته مجتبی | |
نطقش معلمی که کند عقل را ادب | خلقش مفرحی که دهد روح را شفا | |
دل گرسنه درآمد بر خوان کائنات | چون شبهی بدید برون رفت ناشتا | |
مریم گشاده روزه و عیسی ببسته نطق | کو در سخن گشاد سر سفرهی سخا | |
بر نامده سپیدهی صبح ازل هنوز | کو بر سیه سپید ازل بوده پیشوا | |
آدم از او به برقع همت سپید روی | شیطان از او به سیلی حرمان سیه قفا | |
ذاتش مراد عالم و او عالم کرم | شرعش مدار قبله و او قبلهی ثنا | |
از آسمان نخست برون تاخت قدر او | هم عرش نطعش آمد و هم سدره متکا | |
پس آسمان به گوش خرد گفت شک مکن | کان قدر مصطفی است علیالعرش استوی | |
آن شب که سوی کعبهی خلت نهاد روی | این غول خاک بادیه را کرد زیر پا | |
آمد پی متابعتش کوه در روش | رفت از پی مشایعتش سنگ بر هوا | |
برداشت فر او دو گروهی ز خاک و آب | آمیخت با سموم اثیری دم صبا | |
گردون پیر گشت مرید کمال او | پوشید از ارادتش این نیلگون وطا | |
روحانیان مثلث عطری بسوخته | وز عطرها مسدس عالم شده ملا | |
یا سید البشر زده خورشید بر نگین | یا احسن الصور زده ناهید در نوا | |
از شیب تازیانهی او عرش را هراس | وز شیههی تکاور او چرخ را صدا | |
لاتعجبوا اشارت کرده به مرسلین | لاتقنطوا بشارت داده به اتقیا | |
روح القدس خریطهکش او در آن طریق | روح الامین جنیبه بر او در آن فضا | |
زو باز مانده غاشیهدارش میان راه | سلطان دهر گفت که ای خواجه تا کجا | |
بنوشته هفت چرخ و رسیده به مستقیم | بگذشته از مسافت و رفته به منتها | |
ره رفته تا خط رقم اول از خطر | پی برده تا سرادق اعلی هم از اعلا | |
زان سوی عرش رفته هزاران هزار میل | خود گفته این انزل حق گفت هیهنا | |
در سور سر رسیده و دیده به چشم سر | خلوت سرای قدمت بیچون و بیچرا | |
گفته نود هزار اشارت به یک نفس | بشنوده صد هزار اجابت به یک دعا | |
دیده که نقدهای اولوالعزم ده یکی است | آموخته ز مکتب حق علم کیمیا | |
آورده روزنامهی دولت در آستین | مهرش نهاده سورهی والنجم اذا هوی | |
داده قرار هفت زمین را به بازگشت | کرده خبر چهار امین را ز ماجرا | |
هر چار چار حد بنای پیمبری | هر چار چار عنصر ارواح اولیا | |
بیمهر چار یار در این پنج روزه عمر | نتوان خلاص یافت از این ششدر فنا | |
ای فیض رحمت تو گنه شوی عاصیان | ریزی بریز بر دل خاقانی از صفا | |
با نفس مطمنه قرینش کن آنچنان | کواز ارجعی دهدش هاتف رضا | |
بر فضل توست تکیهی امید او از آنک | پاشندهی عطایی و پوشندهی خطا | |
ای افضل ار مشاطهی بکر سخن تویی | این شعر در محافل احرار کن ادا |