تفاوت میان نسخههای «جامی (اورنگ یکم سلسلةالذهب)/معتمر نام، مهتری ز عرب»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|معتمر نام، مهتری ز عرب|رفت تا روضهی نبی یک شب}} | {{ب|معتمر نام، مهتری ز عرب|رفت تا روضهی نبی یک شب}} | ||
{{ب|رو در آن قبلهی دعا آورد|ادب بندگی بجا آورد}} | {{ب|رو در آن قبلهی دعا آورد|ادب بندگی بجا آورد}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۹ ژانویهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۶:۴۹
' | جامی (اورنگ یکم سلسلةالذهب) (معتمر نام، مهتری ز عرب) از جامی |
' |
معتمر نام، مهتری ز عرب | رفت تا روضهی نبی یک شب | |
رو در آن قبلهی دعا آورد | ادب بندگی بجا آورد | |
ناگه آمد به گوشش آوازی | که همی گفت غصهپردازی، | |
کای دل امشب تو را چه اندوه است؟ | وین چه بار گرانتر از کوه است؟ | |
مرغی از طرف باغ ناله کشید | بر تو داغی بسان لاله کشید، | |
واندرین تیرهشب ز نالهی زار | ساخت از خواب خوش تو را بیدار؟ | |
یا نه، یاری درین شب تاریک | از برون دور و از درون نزدیک | |
بر تو درهای امتحان بگشود | خوابت از چشم خونفشان بر بود، | |
بست هجرش کمر به کینه تو را | سنگ غم زد بر آبگینه تو را؟ | |
چه شب است این چو زلف یار دراز؟ | چشم من ناشده به خواب فراز؟ | |
قیر شب قید پای انجم شد | مهر را راه آمدن گم شد | |
این نه شب، هست اژدهای سیاه | که کند با هزار دیده نگاه | |
تا به دم درکشد غریبی را | یا زند زخم بینصیبی را | |
منم اکنون و جان آزرده | زو دو صد زخم بر جگر خورده | |
زخم او، جا درون جان دارد | گر کنم ناله، جای آن دارد | |
کو رفیقی که بشنود رازم؟ | واندرین شب شود هم آوازم؟ | |
کو شفیقی که بنگرد حالم | کز جدایی چگونه مینالم؟ | |
هرگزم این گمان نبود به خویش | کیدم اینچنین بلایی پیش | |
ریخت بر سر بلای دهر، مرا | داد ناآزموده زهر، مرا | |
هر که ناآزموده زهر خورد | چه عجب گر ره اجل سپرد؟ | |
چون بدین جا رساند نالهی خویش | کرد با خامشی حوالهی خویش | |
آتش او درین ترانه فسرد | شد خموش آنچنان که گویی مرد | |
معتمر چون بدید صورت حال | بر ضمیرش نشست گرد ملال | |
کنهمه نالش از زبان که بود؟ | و آنهمه سوزش از فغان که بود؟ | |
چیست این ناله، کیست نالنده؟ | باز در خامشی سگالنده؟ | |
آدمی؟ یا نه آدمیست، پریست | کدمی وار گرد نوحهگریست؟ | |
کاش چون خاست از دلش ناله | ناله را رفتمی ز دنباله | |
تا به نالنده راه یافتمی | پردهی راز او شکافتمی | |
کردمی غور در نظارهگری | دست بگشادمی به چارهگری | |
چون بدین حال یک دو لحظه گذشت | حال آن دلرمیده باز بگشت | |
تیز برداشت همچو چنگ آواز | غزلی جانگداز کرد آغاز | |
غزلی سینهسوز و دردآمیز | غزلی صبرکاه و شوقانگیز | |
حرف حرفش همه فسانهی درد | نغمهی محنت و ترانهی درد | |
اولش نور عشق را مطلع | و آخرش روز وصل را مقطع | |
در قوافیش شرح سینهی تنگ | بحر او رهنما به کام نهنگ | |
گه در او ذکر یار و منزل او | وصف شیرینی شمایل او | |
گه در او عجز و خواری عاشق | قصهی خاکساری عاشق | |
گه در او محنت درازی شب | عمر کاهی و جانگدازی شب | |
گه در او داستان روز فراق | حرقت داغ شوق و سوز فراق | |
آن بزرگ عرب چو آن بشنید | جانب او شدن غنیمت دید | |
تا شود واقف از حقیقت راز | رفت آهسته از پی آواز | |
دید موزون جوانی افتاده | روی زیبا به خاک بنهاده | |
لعل او غیرت عقیق یمن | شکر مصر را رواجشکن | |
جبهه رخشنده در میان ظلام | همچو پر نور آبگینهی شام | |
بر رخش از دو چشم اشکفشان | مانده از رشحهی جگر دو نشان | |
داد بر وی سلام و یافت جواب | کرد بر وی ز روی لطف خطاب | |
که «بدین رخ که قبلهی طلب است | به کدامین قبیلهات نسب است؟ | |
بر زبان قبیله نام تو چیست؟ | آرزویت کدام و کام تو چیست؟ | |
دلت این گونه بیقرار چراست؟ | همدمت نالههای زار چراست؟ | |
چیست چندین غزلسرایی تو؟ | وز مژه خون دل گشایی تو؟» | |
گفت: «از انصار دارم اصل و نژاد | پدرم نام من، عتیبه نهاد | |
وآنچه از من شنیدی و دیدی | موجب آن ز من بپرسیدی، | |
بنشین دیر! تا بگویم باز | زآنکه افسانهایست دور و دراز | |
روزی از روزها به کسب ثواب | رو نهادم به مسجد احزاب | |
روی در قبلهی وفا کردم | حق مسجد که بود ادا کردم | |
بستم از جان نماز را احرام | کردم اندر مقام صدق قیام | |
به دعا دست بر فلک بردم | پا به راه اجابت افشردم | |
عفوجویان شدم به استغفار | از همه کارها و، آخر کار | |
از میان با کناره پیوستم | به هوای نظاره بنشستم | |
دیدم از دور یک گروه زنان | سوی آن جلوه گاه، گامزنان | |
نه زنان بل ز آهوان رمهای | هر یکی را ز ناز زمزمهای | |
از پی رقصشان به ربع و دمن | بانگ خلخالها جلاجلزن | |
بود یک تن از آن میان ممتاز | پای تا سر همه کرشمه و ناز | |
او چو مه بود و دیگران انجم | او پری بود و دیگران مردم | |
پای از آن جمع بر کناره نهاد | بر سرم ایستاد و لب بگشاد | |
کای عتیبه! دل تو میخواهد | وصل آن کز غم تو میکاهد؟ | |
هیچ داری سر گرفتاری | کز غمت بر دلش بود باری؟ | |
با من این نکته گفت و زود برفت | در من آتش زد و چون دود برفت | |
نه نشانی ز نام او دارم | نه وقوف از مقام او دارم | |
یک زمان هیچجا قرارم نیست | میل خاطر به هیچ کارم نیست | |
نه ز سر خود خبر مرا، نه ز پای | میروم کوبه کوی و جای به جای» | |
این سخن گفت و زد یکی فریاد | یک زمانی به روی خاک افتاد | |
بعد دیری به خویش باز آمد | رخ به خون تر، ترانهساز آمد | |
شد خروشان به دلخراش آواز | غزلی سینهسوز کرد آغاز | |
کای ز من دور رفته صد منزل! | کرده منزل چو جانم اندر دل! | |
گرچه راه فراق میسپری، | سوی خونیندلان نمیگذری | |
خواهشم بین، مباش ناخواهام! | کز دو عالم همین تو را خواهم | |
بیتو بر من بلای جان باشد | گرچه فردوس جاودان باشد | |
چون بزرگ عرب بدید آن حال | به ملامت کشید تیر مقال | |
کای پسر، زین ره خطا بازآی! | جای گم کردهای، به جا بازآی! | |
توبه کن از گناهکاری خویش | شرمدار از نه شرمداری خویش! | |
نه مبارک بود هوس بر مرد | مردیای کن، ازین هوس برگرد! | |
گفت کای بیخبر ز ماتم عشق! | غافل از جانگدازی غم عشق! | |
عشق هر جا که بیخ محکم کرد | شاخ از اندوه و میوه از غم کرد | |
به ملامت نشایدش کندن | به نصیحت ز پایش افگندن | |
مشک ماند ز بوی و، لعل از رنگ | فلک از جنبش و، زمین ز درنگ، | |
لیک حاشا که یار دلگسلم | رخت بربندد از حریم دلم | |
حرف مهرش که در دل تنگ است | همچو نقش نشسته در سنگ است | |
آمد از عشق شیشه بر سنگام | به ملامت مزن به سر سنگام! |