وحشی بافقی (غزلیات)/نشانم پیش تیرش کاش تیرش بر نشان آید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | وحشی بافقی (غزلیات) (نشانم پیش تیرش کاش تیرش بر نشان آید) از وحشی بافقی |
' |
نشانم پیش تیرش کاش تیرش بر نشان آید | که پیشم از پی تیر خود آن ابرو کمان آید | |
مگوییدش حدیث کوه درد من که میترسم | چو گویید این سخن ناگه برآن خاطر گران آید | |
از آنم کس نمیپرسد که چون پرسد کسی حالم | باو گویم غم دل آنقدر کز من به جان آید | |
بیا ای باد خاکم بر سر هر رهگذر افکن | که دامانش بگیرم هر کجا دامن کشان آید | |
ز شوق او نرفتم سوی بستان ، بهر آن رفتم | که شاید نخل من روزی به سوی بوستان آید | |
تو دمساز رقیبانی چنین معلوم میگردد | که چون خوانی مرا نام رقیبت بر زبان آید | |
صبوحی کرده میمد، بسی خون کرده رفتارش | بلی خونها شود جایی که مستی آنچنان آید | |
مگو وحشی چرا از بزم او غمناک میآیی | کسی کز بزم او بیرون رود چون شادمان آید |