وحشی بافقی (غزلیات)/عشق کو تا شحنه‌ی حسرت به زندانم کشد

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' وحشی بافقی (غزلیات) (عشق کو تا شحنه‌ی حسرت به زندانم کشد)
از وحشی بافقی
'


عشق کو تا شحنه‌ی حسرت به زندانم کشد انتقال عهد فارغ بالی از جانم کشد
بر در میخانه من خواهم که آید غمزه مست گه میانم گیرد و گاهی گریبانم کشد
پر نگاهی کو که چون بر دل گشاید تیر ناز از پی هم سد نگه تازد که پیکانم کشد
سرمه‌ای خواهم که جز یک رو نبینم ، عشق کو تا به میل آتشین در چشم گریانم کشد
گلشن شوقی هوس دارم که رضوان از بهشت بر در باغ آید و سوی گلستانم کشد
وعده گاهی کو که چون نومید برخیزم ز وصل دست امید وفای وعده دامانم کشد
در کدامین چشم جویم آن نگاه بردگی کاشکارا گویدم برخیز و پنهانم کشد
آن غزالی را که وحشی خواهد ار واقع شود دهر بس نیت که از طبع غزلخوانم کشد