نظامی (مخزن الاسرار)/کعبه روی عزم ره آغاز کرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (مخزن الاسرار) (کعبه روی عزم ره آغاز کرد) از نظامی |
' |
کعبه روی عزم ره آغاز کرد | قاعده کعبه روان ساز کرد | |
زانچه فزون از غرض کار داشت | مبلغ یک بدره دینار داشت | |
گفت فلان صوفی آزاد مرد | کاستن از عالم کوتاه گرد | |
در دلم آید که دیانت دروست | در کس اگر نیست امانت دروست | |
رفت و نهانیش فرا خانه برد | بدره دینار به صوفی سپرد | |
گفت نگهدار درین پرده راز | تا چو من آیم بمن آریش باز | |
خواجه ره بدیه را درگرفت | شیخ زر عاریه را برگرفت | |
یارب و زنهار که خود چند بود | تا دل درویش در آن بند بود | |
گفت به زر کار خود آراستم | یافتم آن گنج که میخواستم | |
زود خورم تا نکند بستگی | آنچه خدا داد بهستگی | |
باز گشاد از گره آن بند را | داد طرب داد شبی چند را | |
جمله آن زر که بر خویش داشت | بذل شکم کرد و شکم پیش داشت | |
دست بدان حقه دینار کرد | زلف بتان حلقه زنار کرد | |
خرقه شیخانه شده شاخ شاخ | تنگدلی مانده و عذری فراخ | |
صید چنان خورد که داغش نماند | روغنی از بهر چراغش نماند | |
حاجی ما چون ز سفر گشت باز | کرد بران هندوی خود ترکتاز | |
گفت بیاور بمن ای تیزهوش | گفت چه؟ گفتا زر، گفتا خموش | |
در کرم آویز و رها کن لجاج | از ده ویران که ستاند خراج | |
صرف شد آن بدره هوا در هوا | مفلس و بدره ز کجا تا کجا | |
غارتی از ترک نبردست کس | رخت به هندو نسپردست کس | |
رکنی تو رکن دلم را شکست | خردم از آن خرده که بر من نشست | |
مال به صد خنده به تاراج داد | رفت و به صد گریه به پا ایستاد | |
گفت کرم کن که پشیمان شدیم | کافر بودیم و مسلمان شدیم | |
طبع جهان از خلل آبستنست | گر خللی رفت خطا بر منست | |
تا کرمش گفت به صد رستخیز | خیز که درویش بپایست خیز | |
سیم خدا چون به خدا بازگشت | سیم کشی کرد و ازاو درگذشت | |
ناصح خود شد که بدین در مپیچ | هیچ ندارد چه ستانم ز هیچ | |
زو چه ستانم که جوی نیستش | جز گرویدن گروی نیستش | |
آنچه از آنمال درین صوفیست | میم مطوق الف کوفیست | |
گفت نخواهی که وبالت کنم | وانچه حرامست حلالت کنم | |
دست بدار ای چو فلک زرق ساز | ز استن کوته و دست دراز | |
هیچ دل از حرص و حسد پاک نیست | معتمدی بر سر این خاک نیست | |
دین سره نقدیست به شیطان مده | یاره فغفور به سگبان مده | |
گر دهی ای خواجه غرامت تراست | مایه ز مفلس نتوان باز خواست | |
منزل عیبست هنر توشه رو | دامن دین گیر و فرا گوشه رو | |
چرخ نه بر بیدرمان میزند | قافله محتشمان میزند | |
شحنه این راه چو غارتگرست | مفلسی از محتشمی بهترست | |
دیدم از آنجا که جهان بینیست | کافت زنبور ز شیرینیست | |
شیر مگر تلخ بدان گشت خود | کز پس مرگش نخورد دام و دد | |
شمع ز برخاستنی وا نشست | مه ز تمامی طلبیدن شکست | |
باد که با خاک به گرگ آشتیست | ایمن ازین راه ز ناداشتیست | |
مرغ شمر را مگر آگاهیست | کافت ماهی درم ماهیست | |
زر که ترازوی نیاز تو شد | فاتحه پنج نماز تو شد | |
پاک نگردی ز ره این نیاز | تا چو نظامی نشوی پاکباز |