نظامی (مخزن الاسرار)/ای فلک آهستهتر این دور چند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (مخزن الاسرار) (ای فلک آهستهتر این دور چند) از نظامی |
' |
ای فلک آهستهتر این دور چند | وی ز می آسودهتر اینجور چند | |
از پس هر شامگهی چاشتیست | آخر برداشت فرو داشتیست | |
در طبقات زمی افکنده بیم | زلزله الساعه شی عظیم | |
شیفتن خاک سیاست نمود | حلقه زنجیر فلک را بسود | |
باد تن شیفته درهم شکست | شیفته زنجیر فراهم گسست | |
با که گرو بست زمین کز میان | باز گشاید کمر آسمان | |
شام ز رنگ و سحر از بوی رست | چرخ ز چوگان ز میاز گوی رست | |
خاک در چرخ برین میزند | چرخ میان بسته کمین میزند | |
حادثه چرخ کمین برگشاد | یک به یک اندام زمین برگشاد | |
پیر فلک خرقه بخواهد درید | مهره گل رشته بخواهد برید | |
چرخ به زیر آید و یکتا شود | چرخ زنان خاک به بالا شود | |
رسته شود هر دو سر از درد ما | پاک شود هر دو ره از گرد ما | |
هم فلک از شغل تو ساکن شود | هم زمی از مکر تو ایمن شود | |
شرم گرفت انجم و افلاک را | چند پرستند کفی خاک را | |
مار صفت شد فلک حلقهوار | خاک خورد مار سرانجام کار | |
ای جگر خاک به خون از شما | کیست در این خاک برون از شما | |
خاک در این خنبره غم چراست | رنگ خمش ازرق ماتم چراست | |
گر بتوانید کمین ساختن | این گل ازین خم به در انداختن | |
دامن ازین خنبره دودناک | پاک بشوئید به هفت آب و خاک | |
خرقه انجم ز فلک برکشید | خط خرابی به جهان درکشید | |
بر سر خاک از فلک تیز گشت | واقعه تیز بخواهد گذشت | |
تعبیهای را که درو کارهاست | جنبش افلاک نمودارهاست | |
سر بجهد چونکه بخواهد شکست | وینجهش امروز درینخاک هست | |
دشمن تست این صدف مشک رنگ | دیده پر از گوهر و دل پر نهنگ | |
این نه صدف گوهر دریائیست | وین نه گهر معدن بینائیست | |
هر که در او دید دماغش فسرد | دیده چو افعی به زمرد سپرد | |
لاجرمش نور نظر هیچ نیست | دیده هزارست و بصر هیچ نیست | |
راه عدم را نپسندیدهای | زانکه به چشم دگران دیدهای | |
پایت را درد سری میرسان | ره نتوان رفت به پای کسان | |
گر به فلک برشود از زر و زور | گور بود بهره بهرام گور | |
در نتوان بستن ازین کوی در | بر نتوان کردن ازین بام سر | |
باش درین خانه زندانیان | روزن و دربسته چو بحرانیان | |
چند حدیث فلک و یاد او | خاک تهی بر سر پر باد او | |
از فلک و راه مجرهاش مرنج | کاهکشی را به یکی جومسنج | |
بر پر از این گنبد دولاب رنگ | تا رهی از گردش پرگار تنگ | |
وهم که باریکترین رشتهایست | زین ره باریک خجل گشتهایست | |
عاجزی و هم خجل روی بین | موی به موی این ره چون موی بین | |
بر سر موئی سر موئی مگیر | ورنه برون آی چو موی از خمیر | |
چون به ازین مایه به دست آوری | بد بود اینجا که نشست آوری | |
پشته این گل چو وفادار نیست | روی بدو مصلحت کار نیست | |
هر علمی جای افکندگیست | هر کمر آلوده صد بندگیست | |
هر هنری طعنه شهری درو | هر شکری زحمت زهری درو | |
آتش صبحی که در این مطبخست | نیم شراری ز تف دوزخست | |
مه که چراغ فلکی شد تنش | هست ز دریوزه خور روغنش | |
ابر که جانداروی پژمردگیست | هم قدری بلغم افسردگیست | |
آب که آسایش جانها دروست | کشتی داند چه زیانها در اوست | |
خانه پر عیب شد این کارگاه | خود نکنی هیچ به عیبش نگاه | |
چشم فرو بستهای از عیب خویش | عیب کسان را شده آیینه پیش | |
عیب نویسی مکن آیینهوار | تا نشوی از نفسی عیبدار | |
یا به درافکن از جیب خویش | یا بشکن آینه عیب خویش | |
دیده ز عیب دگران کن فراز | صورت خود بین و درو عیب ساز | |
در همه چیزی هنر و عیب هست | عیب مبین تا هنر آری بدست | |
می نتوان یافت به شب در چراغ؟ | در قفس روز تواندید زاغ؟ | |
در پر طاوس که زر پیکرست | سرزنش پای کجا درخورست | |
زاغ که او را همه تن شد سیاه | دیده سپیدست درو کن نگاه |