ناصر خسرو (قصاید)/ای مر تورا گرفته بت خوش زبان زبون،
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ناصر خسرو (قصاید) (ای مر تورا گرفته بت خوش زبان زبون،) از ناصر خسرو |
' |
ای مر تورا گرفته بت خوش زبان زبون، تو خوش بدو سپرده دل مهربان ربون اندر حریم می نکند جان تو قرار تا ناوری دل از حرم دلبران برون برگیر دل ز بلخ و بنه تن ز بهر دین چون من غریب و زار به مازندران درون زیرا که عیب و علت کندی کاردار سوهان علاج داند کرد و فسان فسون دنیا ز من بجست، چون من دین بیافتم طاعت همیم دارد دندان کنان کنون گر بر سر برآوری ز گریبان دین حق با ناکسان کله زن و با خاسران سرون با اهل خویش گوهر دین تو روشن است اینجاست مانده در کف بیگانگان نگون با اهل علم و مرد خردمند کن، مکن با مردمان خس به مثل با سگان سکون ناید ز چوب کژ ستون، گر تو راستی دین را بجز تو نیست سوی راستان ستون هشیار باش و راست رو و هر سوی متاز در جوی و جر جهل چو این ماهیان هیون مغزت تهی ز علم و معدهت از طعام پر هل تا چو خر کنند پر این خربطان بطون