ملک الشعرا بهار (تصنیف)/عمر حقیقت به سر شد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ملک الشعرا بهار (تصنیف) (عمر حقیقت به سر شد) از ملک الشعرا بهار |
' |
عمر حقیقت به سر شد عهد و وفا پیسپر شد نالهی عاشق، ناز معشوق هر دو دروغ و بیاثر شد راستی و مهر و محبت فسانه شد قول و شرافت همگی از میانه شد از پی دزدی وطن و دین بهانه شد دیده تر شد ظلم مالک، جور ارباب زارع از غم گشته بیتاب ساغر اغنیا پر می ناب جام ما پر ز خون جگر شد ای دل تنگ! ناله سر کن از قویدستان حذر کن از مساوات صرفنظر کن ساقی گلچهره! بده آب آتشین پردهی دلکش بزن، ای یار دلنشین! ناله برآر از قفس، ای بلبل حزین! کز غم تو، سینهی من پرشرر شد کز غم تو سینهی من پرشرر، پرشرر، پرشرر شد