محتشم کاشانی (قصاید)/جهان جهان دگر شد چو گشت زینت یاب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (قصاید) (جهان جهان دگر شد چو گشت زینت یاب) از محتشم کاشانی |
' |
جهان جهان دگر شد چو گشت زینت یاب | ز شهسوار بلند اختر هلال رکاب | |
زمان زمان دگر گشت چون رواج گرفت | ز شهریار فلک مسند رفیع جناب | |
سپهر طرح نسق ریخت چون مهم جهان | نصیب شد که رسد زان جهانستان به نصاب | |
بزرگ حوصلهی محراب بیک دریادل | که ابر همت او میدهد به دریا آب | |
مبارزی که چو تیعش علم شود در رزم | سپر ز واهمه در سر کشد فلک ز سحاب | |
تهمتنی که ز آشوب صیت رستمیش | گرفته تربت رستم طبیعت سیماب | |
اگر ز روی عتاب اندر آسمان نگرد | کند مهابت او آفتاب را مهتاب | |
و گر ز عین عنایت نظر کند به زمین | به آب خضر مبدل شود تراب سراب | |
رسیده حسن سکوتش به آنکه آموزند | ز داب او همه شاهان و خسروان آداب | |
مفاخرند به عهدش لیالی و ایام | مباهیند به ذاتش اسامی و القاب | |
چو سر به دعوی مالک رقابی افرازد | نهند گردن تسلیم مالکان رقاب | |
جهان نهفته ز اعمی نباشد ار باشد | جمال او به دل آفتاب عالمتاب | |
فروغ سلطنت او فرو گرفته جهان | هنوز اگرچه نهان است در نقاب حجاب | |
گشوده بر رخ عزمش زمانه صد در فتح | نکرده سلطنت او هنوز فتحالباب | |
به ناز گام به ره مینهد تصرف او | اگر چه سلطنت افتاده در پیش بشتاب | |
بسی نمانده که در چار رکن دهر کنند | خلایق دو جهان سجده پیش یک محراب | |
در آن امور که باشد قضا تقاضایی | قدر چکار کند جز تهیهی اسباب | |
ز آسمان به زمین سیم و زر شود باران | محیط همت او آب اگر دهد به سحاب | |
درنده بغل و دامن است آن زر و سیم | که سایلان درش میبرند از همه باب | |
فلک اگر به در او رود بزر چیدن | کند ز ننگ زر آفتاب را پرتاب | |
سپهر منزلتا به هر عذر تقصیری | عریضهایست رهی را به خدمت نواب | |
دمی کز آمدن موکب سبک جنبش | شد این زمین چو سپهر از نجوم زینت یاب | |
من فتاده بیقدرت گران حرکت | که پای جنبشم از بخت خفته بود به خواب | |
به علت دگرم نیز عذر لنگی بود | که بسته بود رهم را بر آن خجسته جناب | |
اگر چه خسته و بیمار آمدن بدرت | نبود نزد خرد خارج از طریق صواب | |
ولی ز غایت آزار بود در جنبش | ز جزو جزو تنم موجب هزار عذاب | |
کز آفت تف تابنده بودم اندر تب | وز آتش تب سوزنده بودم اندر تاب | |
کنون که شعلهی تب اندکی شکسته فرو | بهانه را چو مرض دادهام به حکم جواب | |
شود گر از عقب عذر باز کاهلی | ز محتشم به گناه اعتراف و از تو عقاب | |
همیشه تا خرد اندر حساب مدت عمر | به شام شیب رساند سخن ز صبح شباب | |
ز طول عهد سر از جیب شیب برنکند | حساب مدت عمر تو تا به روز حساب |