محتشم کاشانی (غزلیات از رسالهی جلالیه)/دانسته باش ای دل کزان نامهربانت میبرم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات از رسالهی جلالیه) (دانسته باش ای دل کزان نامهربانت میبرم) از محتشم کاشانی |
' |
دانسته باش ای دل کزان نامهربانت میبرم | گر باز نامش میبری بیشک زبانت میبرم | |
با شاهد دلجوی غم دست وفا کن در کمر | کامروز یا فردا از آن نازک میانت میبرم | |
چون از چمن نخل جوان برد به زحمت باغبان | با ریشهی پیوند جان از وی جنانت میبرم | |
مردانه دندان سخت کن وز تیغ هجران سر مکش | گر سخت جانی تا ابد زان دلستانت میبرم | |
زان میوه ارزان بها گر نگسلی پیوند خود | چون تاک ازین پس یک به یک رگهای جانت میبرم | |
گر از ره بیغیرتی دیگر به آن کو میروی | از اره غیرت روان پای روانت میبرم | |
شرح غم من محتشم زین پیش میگفتی به او | گر باز میگوئی زبان زین ترجمانت میبرم |