محتشم کاشانی (غزلیات از رسالهی جلالیه)/دارم از دست تو بر سر افسر بیغیرتی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات از رسالهی جلالیه) (دارم از دست تو بر سر افسر بیغیرتی) از محتشم کاشانی |
' |
دارم از دست تو بر سر افسر بیغیرتی | میبرم آخر سر خود با سر بیغیرتی | |
سر چو نقش بستر از جا برندارد هرکه او | همچو من پهلو نهد بر بستر بیغیرتی | |
از جبینم کوکبی میتابد و میخوانمش | بندهی داغ عشق و غیرت اختر بیغیرتی | |
هست در زیر نگینم کشوری عالی سواد | نام او در ملک غیرت کشور بیغیرتی | |
در ریاض وصل میبینم بری از حد برون | بر نهال عشق خود اما بر بیغیرتی | |
بشکنید ای دوستان دستم که تا بنشستهام | بر در غیرت زدم صد ره در بیغیرتی | |
شاه غیرت گو که بنهد همچو ملک بیملک | شهر دل را در میان لشگر بیغیرتی | |
ای دل آتشپارهای بودی تو در غیرت چرا | بر سر خود بیختی خاکستر بیغیرتی | |
یا مبر نام غزالان محتشم یا همچو من | نام دیوان غزل کن دفتر بیغیرتی | |
گشت دیگر پای تمکینم سبک در راه او | صبر بی لنگر شد از شوق تحمل گاه او | |
داد شاه غیرتم تشریف استغنا ولی | راست برقدم نیامد خلعت کوتاه او | |
شوق او را خفت تمکین من در خاطر است | من گرانی چون کنم برعکس خاطرخواه او | |
دل به حکم خویش میباشد چو غالب شد هوس | گرچه عمری اورعیت بود و غیرت شاه او | |
شد به چشمم باز شیرین خوش، خوش آن زهر عتاب | کز دم ابرو چکاند حاجب درگاه او | |
دل ز پابوس سگش گر مهر ننهادی به لب | گوش بگرفتی جهانی از سفیر آه او | |
محتشم زود از ره رنجش بدانش پا کشید | ور نه غیرت کنده بود از کین درین ره چاه او |