مثنوی معنوی/گفتن امیر الممنین علی کرم الله وجهه با قرین خود کی چون خدو انداختی در روی من نفس من جنبید و اخلاص عمل نماند مانع کشتن تو آن شد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (گفتن امیر المومنین علی کرم الله وجهه با قرین خود کی چون خدو انداختی در روی من نفس من جنبید و اخلاص عمل نماند مانع کشتن تو آن شد) از مولوی |
' |
گفت امیر المومنین با آن جوان | که به هنگام نبرد ای پهلوان | |
چون خدو انداختی در روی من | نفس جنبید و تبه شد خوی من | |
نیم بهر حق شد و نیمی هوا | شرکت اندر کار حق نبود روا | |
تو نگاریدهی کف مولیستی | آن حقی کردهی من نیستی | |
نقش حق را هم به امر حق شکن | بر زجاجهی دوست سنگ دوست زن | |
گبر این بشنید و نوری شد پدید | در دل او تا که زناری برید | |
گفت من تخم جفا میکاشتم | من ترا نوعی دگر پنداشتم | |
تو ترازوی احدخو بودهای | بل زبانهی هر ترازو بودهای | |
تو تبار و اصل و خویشم بودهای | تو فروغ شمع کیشم بودهای | |
من غلام آن چراغ چشمجو | که چراغت روشنی پذرفت ازو | |
من غلام موج آن دریای نور | که چنین گوهر بر آرد در ظهور | |
عرضه کن بر من شهادت را که من | مر ترا دیدم سرافراز زمن | |
قرب پنجه کس ز خویش و قوم او | عاشقانه سوی دین کردند رو | |
او به تیغ حلم چندین حلق را | وا خرید از تیغ و چندین خلق را | |
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر | بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر | |
ای دریغا لقمهای دو خورده شد | جوشش فکرت از آن افسرده شد | |
گندمی خورشید آدم را کسوف | چون ذنب شعشاع بدری را خسوف | |
اینت لطف دل که از یک مشت گل | ماه او چون میشود پروینگسل | |
نان چو معنی بود خوردش سود بود | چونک صورت گشت انگیزد جحود | |
همچو خار سبز کاشتر میخورد | زان خورش صد نفع و لذت میبرد | |
چونک آن سبزیش رفت و خشک گشت | چون همان را میخورد اشتر ز دشت | |
میدراند کام و لنجش ای دریغ | کانچنان ورد مربی گشت تیغ | |
نان چو معنی بود بود آن خار سبز | چونک صورت شد کنون خشکست و گبز | |
تو بدان عادت که او را پیش ازین | خورده بودی ای وجود نازنین | |
بر همان بو میخوری این خشک را | بعد از آن کامیخت معنی با ثری | |
گشت خاکآمیز و خشک و گوشتبر | زان گیاه اکنون بپرهیز ای شتر | |
سخت خاکآلود میآید سخن | آب تیره شد سر چه بند کن | |
تا خدایش باز صاف و خوش کند | او که تیره کرد هم صافش کند | |
صبر آرد آرزو را نه شتاب | صبر کن والله اعلم بالصواب |