مثنوی معنوی/کشتن وزیر خویشتن را در خلوت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (کشتن وزیر خویشتن را در خلوت) از مولوی |
' |
بعد از آن چل روز دیگر در ببست | خویش کشت و از وجود خود برست | |
چونک خلق از مرگ او آگاه شد | بر سر گورش قیامتگاه شد | |
خلق چندان جمع شد بر گور او | مو کنان جامهدران در شور او | |
کان عدد را هم خدا داند شمرد | از عرب وز ترک و از رومی و کرد | |
خاک او کردند بر سرهای خویش | درد او دیدند درمان جای خویش | |
آن خلایق بر سر گورش مهی | کرده خون را از دو چشم خود رهی |