مثنوی معنوی/مخلص ماجرای عرب و جفت او
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (مخلص ماجرای عرب و جفت او) از مولوی |
' |
ماجرای مرد و زن را مخلصی | باز میجوید درون مخلصی | |
ماجرای مرد و زن افتاد نقل | آن مثال نفس خود میدان و عقل | |
این زن و مردی که نفسست و خرد | نیک بایستست بهر نیک و بد | |
وین دو بایسته درین خاکیسرا | روز و شب در جنگ و اندر ماجرا | |
زن همیخواهد حویج خانگاه | یعنی آب رو و نان و خوان و جاه | |
نفس همچون زن پی چارهگری | گاه خاکی گاه جوید سروری | |
عقل خود زین فکرها آگاه نیست | در دماغش جز غم الله نیست | |
گرچه سر قصه این دانهست و دام | صورت قصه شنو اکنون تمام | |
گر بیان معنوی کافی شدی | خلق عالم عاطل و باطل بدی | |
گر محبت فکرت و معنیستی | صورت روزه و نمازت نیستی | |
هدیههای دوستان با همدگر | نیست اندر دوستی الا صور | |
تا گواهی داده باشد هدیهها | بر محبتهای مضمر در خفا | |
زانک احسانهای ظاهر شاهدند | بر محبتهای سر ای ارجمند | |
شاهدت گه راست باشد گه دروغ | مست گاهی از می و گاهی ز دوغ | |
دوغ خورده مستیی پیدا کند | های هوی و سرگرانیها کند | |
آن مرایی در صیام و در صلاست | تا گمان آید که او مست ولاست | |
حاصل افعال برونی دیگرست | تا نشان باشد بر آنچ مضمرست | |
یا رب این تمییز ده ما را بخواست | تا شناسیم آن نشان کژ ز راست | |
حس را تمییز دانی چون شود | آنک حس ینظر بنور الله بود | |
ور اثر نبود سبب هم مظهرست | همچو خویشی کز محبت مخبرست | |
نبود آنک نور حقش شد امام | مر اثر را یا سببها را غلام | |
یا محبت در درون شعله زند | زفت گردد وز اثر فارغ کند | |
حاجتش نبود پی اعلام مهر | چون محبت نور خود زد بر سپهر | |
هست تفصیلات تا گردد تمام | این سخن لیکن بجو تو والسلام | |
گرچه شد معنی درین صورت پدید | صورت از معنی قریبست و بعید | |
در دلالت همچو آبند و درخت | چون بماهیت روی دورند سخت | |
ترک ماهیات و خاصیات گو | شرح کن احوال آن دو ماهرو |