مثنوی معنوی/قصهی مسجد اقصی و خروب و عزم کردن داود علیهالسلام پیش از سلیمان علیهالسلام بر بنای آن مسجد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر چهارم مثنوی (قصهی مسجد اقصی و خروب و عزم کردن داود علیهالسلام پیش از سلیمان علیهالسلام بر بنای آن مسجد) از مولوی |
' |
چون درآمد عزم داودی به تنگ | که بسازد مسجد اقصی به سنگ | |
وحی کردش حق که ترک این بخوان | که ز دستت برنیاید این مکان | |
نیست در تقدیر ما آنک تو این | مسجد اقصی بر آری ای گزین | |
گفت جرمم چیست ای دانای راز | که مرا گویی که مسجد را مساز | |
گفت بیجرمی تو خونها کردهای | خون مظلومان بگردن بردهای | |
که ز آواز تو خلقی بیشمار | جان بدادند و شدند آن را شکار | |
خون بسی رفتست بر آواز تو | بر صدای خوب جانپرداز تو | |
گفت مغلوب تو بودم مست تو | دست من بر بسته بود از دست تو | |
نه که هر مغلوب شه مرحوم بود | نه که المغلوب کالمعدوم بود | |
گفت این مغلوب معدومیست کو | جز به نسبت نیست معدوم ایقنوا | |
این چنین معدوم کو از خویش رفت | بهترین هستها افتاد و زفت | |
او به نسبت با صفات حق فناست | در حقیقت در فنا او را بقاست | |
جملهی ارواح در تدبیر اوست | جملهی اشباح هم در تیر اوست | |
آنک او مغلوب اندر لطف ماست | نیست مضطر بلک مختار ولاست | |
منتهای اختیار آنست خود | که اختیارش گردد اینجا مفتقد | |
اختیاری را نبودی چاشنی | گر نگشتی آخر او محو از منی | |
در جهان گر لقمه و گر شربتست | لذت او فرع محو لذتست | |
گرچه از لذات بیتاثیر شد | لذتی بود او و لذتگیر شد |