مثنوی معنوی/فهم کردن مریدان کی ذاالنون دیوانه نشد قاصد کرده است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر دوم مثنوی (فهم کردن مریدان کی ذاالنون دیوانه نشد قاصد کرده است) از مولوی |
' |
دوستان در قصهی ذاالنون شدند | سوی زندان و در آن رایی زدند | |
کین مگر قاصد کند یا حکمتیست | او درین دین قبلهای و آیتیست | |
دور دور از عقل چون دریای او | تا جنون باشد سفهفرمای او | |
حاش لله از کمال جاه او | کابر بیماری بپوشد ماه او | |
او ز شر عامه اندر خانه شد | او ز ننگ عاقلان دیوانه شد | |
او ز عار عقل کند تنپرست | قاصدا رفتست و دیوانه شدست | |
که ببندیدم قوی وز ساز گاو | بر سر و پشتم بزن وین را مکاو | |
تا ز زخم لخت یابم من حیات | چون قتیل از گاو موسی ای ثقات | |
تا ز زخم لخت گاوی خوش شوم | همچو کشته و گاو موسی گش شوم | |
زنده شد کشته ز زخم دم گاو | همچو مس از کیمیا شد زر ساو | |
کشته بر جست و بگفت اسرار را | وا نمود آن زمرهی خونخوار را | |
گفت روشن کین جماعت کشتهاند | کین زمان در خصمیم آشفتهاند | |
چونک کشته گردد این جسم گران | زنده گردد هستی اسراردان | |
جان او بیند بهشت و نار را | باز داند جملهی اسرار را | |
وا نماید خونیان دیو را | وا نماید دام خدعه و ریو را | |
گاو کشتن هست از شرط طریق | تا شود از زخم دمش جان مفیق | |
گاو نفس خویش را زوتر بکش | تا شود روح خفی زنده و بهش |