مثنوی معنوی/در نمد دوختن زن عرب سبوی آب باران را و مهر نهادن بر وی از غایت اعتقاد عرب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (در نمد دوختن زن عرب سبوی آب باران را و مهر نهادن بر وی از غایت اعتقاد عرب) از مولوی |
' |
مرد گفت آری سبو را سر ببند | هین که این هدیهست ما را سودمند | |
در نمد در دوز تو این کوزه را | تا گشاید شه بهدیه روزه را | |
کین چنین اندر همه آفاق نیست | جز رحیق و مایهی اذواق نیست | |
زانک ایشان ز آبهای تلخ و شور | دایما پر علتاند و نیمکور | |
مرغ کاب شور باشد مسکنش | او چه داند جای آب روشنش | |
ای که اندر چشمهی شورست جاث | تو چه دانی شط و جیحون و فرات | |
ای تو نارسته ازین فانی رباط | تو چه دانی محو و سکر و انبساط | |
ور بدانی نقلت از اب و جدست | پیش تو این نامها چون ابجدست | |
ابجد و هوز چه فاش است و پدید | بر همه طفلان و معنی بس بعید | |
پس سبو برداشت آن مرد عرب | در سفر شد میکشیدش روز و شب | |
بر سبو لرزان بد از آفات دهر | هم کشیدش از بیابان تا به شهر | |
زن مصلا باز کرده از نیاز | رب سلم ورد کرده در نماز | |
که نگهدار آب ما را از خسان | یا رب آن گوهر بدان دریا رسان | |
گرچه شویم آگهست و پر فنست | لیک گوهر را هزاران دشمنست | |
خود چه باشد گوهر آب کوثرست | قطرهای زینست کاصل گوهرست | |
از دعاهای زن و زاری او | وز غم مرد و گرانباری او | |
سالم از دزدان و از آسیب سنگ | برد تا دار الخلافه بیدرنگ | |
دید درگاهی پر از انعامها | اهل حاجت گستریده دامها | |
دم بدم هر سوی صاحبحاجتی | یافته زان در عطا و خلعتی | |
بهر گبر و ممن و زیبا و زشت | همچو خورشید و مطر نی چون بهشت | |
دید قومی درنظر آراسته | قوم دیگر منتظر بر خاسته | |
خاص و عامه از سلیمان تا بمور | زنده گشته چون جهان از نفخ صور | |
اهل صورت در جواهر بافته | اهل معنی بحر معنی یافته | |
آنک بی همت چه با همت شده | وانک با همت چه با نعمت شده |