مثنوی معنوی/در بیان آنک نادر افتد کی مریدی در مدعی مزور اعتقاد بصدق ببندد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (در بیان آنک نادر افتد کی مریدی در مدعی مزور اعتقاد بصدق ببندد) از مولوی |
' |
شوی گفتش چند جویی دخل و کشت | خود چه ماند از عمر افزونتر گذشت | |
عاقل اندر بیش و نقصان ننگرد | زانک هر دو همچو سیلی بگذرد | |
خواه صاف و خواه سیل تیرهرو | چون نمیپاید دمی از وی مگو | |
اندرین عالم هزاران جانور | میزید خوشعیش بی زیر و زبر | |
شکر میگوید خدا را فاخته | بر درخت و برگ شب نا ساخته | |
حمد میگوید خدا را عندلیب | کاعتماد رزق بر تست ای مجیب | |
باز دست شاه را کرده نوید | از همه مردار ببریده امید | |
همچنین از پشهگیری تا به پیل | شد عیال الله و حق نعم المعیل | |
این همه غمها که اندر سینههاست | از بخار و گرد باد و بود ماست | |
این غمان بیخکن چون داس ماست | این چنین شد و آنچنان وسواس ماست | |
دان که هر رنجی ز مردن پارهایست | جزو مرگ از خود بران گر چارهایست | |
چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت | دان که کلش بر سرت خواهند ریخت | |
جزو مرگ ار گشت شیرین مر ترا | دان که شیرین میکند کل را خدا | |
دردها از مرگ میآید رسول | از رسولش رو مگردان ای فضول | |
هر که شیرین میزید او تلخ مرد | هر که او تن را پرستد جان نبرد | |
گوسفندان را ز صحرا میکشند | آنک فربهتر مر آن را میکشند | |
شب گذشت و صبح آمد ای تمر | چند گیری این فسانهی زر ز سر | |
تو جوان بودی و قانعتر بدی | زر طلب گشتی خود اول زر بدی | |
رز بدی پر میوه چون کاسد شدی | وقت میوه پختنت فاسد شدی | |
میوهات باید که شیرینتر شود | چون رسن تابان نه واپستر رود | |
جفت مایی جفت باید همصفت | تا برآید کارها با مصلحت | |
جفت باید بر مثال همدگر | در دو جفت کفش و موزه در نگر | |
گر یکی کفش از دو تنگ آید به پا | هر دو جفتش کار ناید مر ترا | |
جفت در یک خرد وان دیگر بزرگ | جفت شیر بیشه دیدی هیچ گرگ | |
راست ناید بر شتر جفت جوال | آن یکی خالی و این پر مال مال | |
من روم سوی قناعت دلقوی | تو چرا سوی شناعت میروی | |
مرد قانع از سر اخلاص و سوز | زین نسق میگفت با زن تا بروز |