مثنوی معنوی/حکایت پادشاه جهود دیگر کی در هلاک دین عیسی سعی نمود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (حکایت پادشاه جهود دیگر کی در هلاک دین عیسی سعی نمود) از مولوی |
' |
یک شه دیگر ز نسل آن جهود | در هلاک قوم عیسی رو نمود | |
گر خبر خواهی ازین دیگر خروج | سوره بر خوان واسما ذات البروج | |
سنت بد کز شه اول بزاد | این شه دیگر قدم بر وی نهاد | |
هر که او بنهاد ناخوش سنتی | سوی او نفرین رود هر ساعتی | |
نیکوان رفتند و سنتها بماند | وز لیمان ظلم و لعنتها بماند | |
تا قیامت هرکه جنس آن بدان | در وجود آید بود رویش بدان | |
رگ رگست این آب شیرین و آب شور | در خلایق میرود تا نفخ صور | |
نیکوان را هست میراث از خوشاب | آن چه میراثست اورثنا الکتاب | |
شد نیاز طالبان ار بنگری | شعلهها از گوهر پیغامبری | |
شعلهها با گوهران گردان بود | شعله آن جانب رود هم کان بود | |
نور روزن گرد خانه میدود | زانک خور برجی به برجی میرود | |
هر که را با اختری پیوستگیست | مر ورا با اختر خود همتگیست | |
طالعش گر زهره باشد در طرب | میل کلی دارد و عشق و طلب | |
ور بود مریخی خونریزخو | جنگ و بهتان و خصومت جوید او | |
اخترانند از ورای اختران | که احتراق و نحس نبود اندر آن | |
سایران در آسمانهای دگر | غیر این هفت آسمان معتبر | |
راسخان در تاب انوار خدا | نه به هم پیوسته نه از هم جدا | |
هر که باشد طالع او زان نجوم | نفس او کفار سوزد در رجوم | |
خشم مریخی نباشد خشم او | منقلب رو غالب و مغلوب خو | |
نور غالب ایمن از نقص و غسق | درمیان اصبعین نور حق | |
حق فشاند آن نور را بر جانها | مقبلان بر داشته دامانها | |
و آن نثار نور را وا یافته | روی از غیر خدا برتافته | |
هر که را دامان عشقی نابده | زان نثار نور بی بهره شده | |
جزوها را رویها سوی کلست | بلبلان را عشق با روی گلست | |
گاو را رنگ از برون و مرد را | از درون جو رنگ سرخ و زرد را | |
رنگهای نیک از خم صفاست | رنگ زشتان از سیاهابهی جفاست | |
صبغة الله نام آن رنگ لطیف | لعنة الله بوی این رنگ کثیف | |
آنچ از دریا به دریا میرود | از همانجا کامد آنجا میرود | |
از سر که سیلهای تیزرو | وز تن ما جان عشق آمیز رو |