مثنوی معنوی/جواب گفتن امیر الممنین کی سبب افکندن شمشیر از دست چه بوده است در آن حالت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (جواب گفتن امیر الممنین کی سبب افکندن شمشیر از دست چه بوده است در آن حالت) از مولوی |
' |
گفت من تیغ از پی حق میزنم | بندهی حقم نه مامور تنم | |
شیر حقم نیستم شیر هوا | فعل من بر دین من باشد گوا | |
ما رمیت اذ رمیتم در حراب | من چو تیغم وان زننده آفتاب | |
رخت خود را من ز ره بر داشتم | غیر حق را من عدم انگاشتم | |
سایهایام کدخداام آفتاب | حاجبم من نیستم او را حجاب | |
من چو تیغم پر گهرهای وصال | زنده گردانم نه کشته در قتال | |
خون نپوشد گوهر تیغ مرا | باد از جا کی برد میغ مرا | |
که نیم کوهم ز حلم و صبر و داد | کوه را کی در رباید تند باد | |
آنک از بادی رود از جا خسیست | زانک باد ناموافق خود بسیست | |
باد خشم و باد شهوت باد آز | برد او را که نبود اهل نماز | |
کوهم و هستی من بنیاد اوست | ور شوم چون کاه بادم یاد اوست | |
جز به باد او نجنبد میل من | نیست جز عشق احد سرخیل من | |
خشم بر شاهان شه و ما را غلام | خشم را هم بستهام زیر لگام | |
تیغ حلمم گردن خشمم زدست | خشم حق بر من چو رحمت آمدست | |
غرق نورم گرچه سقفم شد خراب | روضه گشتم گرچه هستم بوتراب | |
چون در آمد علتی اندر غزا | تیغ را دیدم نهان کردن سزا | |
تا احب لله آید نام من | تا که ابغض لله آید کام من | |
تا که اعطا لله آید جود من | تا که امسک لله آید بود من | |
بخل من لله عطا لله و بس | جمله للهام نیم من آن کس | |
وانچ لله میکنم تقلید نیست | نیست تخییل و گمان جز دید نیست | |
ز اجتهاد و از تحری رستهام | آستین بر دامن حق بستهام | |
گر همیپرم همیبینم مطار | ور همیگردم همیبینم مدار | |
ور کشم باری بدانم تا کجا | ماهم و خورشید پیشم پیشوا | |
بیش ازین با خلق گفتن روی نیست | بحر را گنجایی اندر جوی نیست | |
پست میگویم به اندازهی عقول | عیب نبود این بود کار رسول | |
از غرض حرم گواهی حر شنو | که گواهی بندگان نه ارزد دو جو | |
در شریعت مر گواهی بنده را | نیست قدری وقت دعوی و قضا | |
گر هزاران بنده باشندت گواه | بر نسنجد شرع ایشان را به کاه | |
بندهی شهوت بتر نزدیک حق | از غلام و بندگان مسترق | |
کین بیک لفظی شود از خواجه حر | وان زید شیرین میرد سخت مر | |
بندهی شهوت ندارد خود خلاص | جز به فضل ایزد و انعام خاص | |
در چهی افتاد کان را غور نیست | وان گناه اوست جبر و جور نیست | |
در چهی انداخت او خود را که من | درخور قعرش نمییابم رسن | |
بس کنم گر این سخن افزون شود | خود جگر چه بود که خارا خون شود | |
این جگرها خون نشد نه از سختی است | غفلت و مشغولی و بدبختی است | |
خون شود روزی که خونش سود نیست | خون شو آن وقتی که خون مردود نیست | |
چون گواهی بندگان مقبول نیست | عدل او باشد که بندهی غول نیست | |
گشت ارسلناک شاهد در نذر | زانک بود از کون او حر بن حر | |
چونک حرم خشم کی بندد مرا | نیست اینجا جز صفات حق در آ | |
اندر آ کزاد کردت فضل حق | زانک رحمت داشت بر خشمش سبق | |
اندر آ اکنون که رستی از خطر | سنگ بودی کیمیا کردت گهر | |
رستهای از کفر و خارستان او | چون گلی بشکف به سروستان هو | |
تو منی و من توم ای محتشم | تو علی بودی علی را چون کشم | |
معصیت کردی به از هر طاعتی | آسمان پیمودهای در ساعتی | |
بس خجسته معصیت کان کرد مرد | نه ز خاری بر دمد اوراق ورد | |
نه گناه عمر و قصد رسول | میکشیدش تا بدرگاه قبول | |
نه بسحر ساحران فرعونشان | میکشید و گشت دولت عونشان | |
گر نبودی سحرشان و آن جحود | کی کشیدیشان به فرعون عنود | |
کی بدیدندی عصا و معجزات | معصیت طاعت شد ای قوم عصات | |
ناامیدی را خدا گردن زدست | چون گنه مانند طاعت آمدست | |
چون مبدل میکند او سیت | طاعتیاش میکند رغم وشات | |
زین شود مرجوم شیطان رجیم | وز حسد او بطرقد گردد دو نیم | |
او بکوشد تا گناهی پرورد | زان گنه ما را به چاهی آورد | |
چون ببیند کان گنه شد طاعتی | گردد او را نامبارک ساعتی | |
اندر آ من در گشادم مر ترا | تف زدی و تحفه دادم مر ترا | |
مر جفاگر را چنینها میدهم | پیش پای چپ چه سان سر مینهم | |
پس وفاگر را چه بخشم تو بدان | گنجها و ملکهای جاودان |